پیامدهای فردی، اجتماعی، مادی، معنوی و اخلاقی فساد در لباس افرادی که بهواسطه جایگاه ویژه معنوی و فراجسمانی، واژه «روحانی» بر آنها تخصیص مییابد، چنان عمیق و گسترده است که بیان آن در محدوده چند سطر و محدودیت قلم و واژگان، غیرممکن مینماید، پیامدهایی که میتواند، حتی مرزها را بشکند و در گستره جهانی، گریبان بشریت را بگیرد و مفسدهای عالمگیر برانگیزد.
ای کاش تا دیر نشده
از آنکه بهواسطه قدرتش کار برآید، کنشی درآید تا عمر ملایان فاسد به سر آید که اگر فسادشان بیش از این نماید، کار از اندیشهورزانی چون «هگل» نیز برنیاید…!
وقتی فسادهای اربابان دین، روز به روز گسترده و نمایانتر میشود و ویژهخواری و امتیازبخشیهای تبعیضآمیز تنها به صفت پوشش و ادعای تصدیگری دین و مراکز دینی برملا میشود، چنان امواج رادیکال دینستیزی، حتی شعلههای الحاد و بیخدایی در سطوح مختلف جامعه و در اشکال گوناگون بالا میگیرد که شدتش از دوره پاگانی نیز ویرانگرتر است.
اینجاست که هگل تلاش میکند با درک آنچه قرار است گریبان بشر را بگیرد، راهی بر بشریت بگشاید؛ از این رو با تعابیر فلسفی، گرچه هجمهای بر دین موجود وارد میکند؛ ولی همچنان فلسفهاش را با تعابیر الهیاتی میآمیزد و عزم میکند، بشر را با معنی «نزدیک شدن به خداوند» نجات دهد؛ برای همین در نامهاش به دوستش «شلینگ» هم از او میخواهد بکوشد، دگماتیسم دینی را سرافکنده کند، هم از تحقق اراده الهی در پایان تاریخ بر روی زمین، بهواسطه آنچه او «روح» یا «عقل» مینامد، سخن میگوید.
بهنظر میرسد، وی تلاش دارد، هم رادیکالیسم متصلب دینی را که چهره خشن، فاسد، قدرتطلب و شیفته دنیایش برملا شده، در هم بشکند، هم معنا و هدف معنوی را برای جامعه حفظ کند و بشر را از در غلطیدن به سقوط اخلاقی و فساد گسترده جنونآمیز رهایی بخشد.
اما علیرغم همه تلاشهایش، عمق و گستردگی آن چه رخ داده بود بهحدی بود که از معنا و مشیت الهی سخن گفتن، واکنشهای رادیکالی را برمیانگیخت و اینگونه بود که طرح فکری او از سویی مخالفتهای «مارکس» را برانگیخت که اندیشههایش «راه را برای ظهور لنین و استالین هموار کرد» و از سوی دیگر به تلاشهای «نیچه» منجر شد که بهنحوی رادیکال، دوباره تمام سیر تاریخ را صورتبندی کرد و بدین نتیجه رسید که «خدا مرده است» و «راه را برای ظهور برخی از اندیشههای اساسی ایتالیا و آلمان فاشیسم هموار کرد». رادیکالیسمهای خطرناکی که دومینوار حاصل پوشیدن جامههای مقدس توسط گرگهای روحانینمای فاسدی بود که باورهای انسانها را دریدند و نه فقط زمینخواری که با فسادشان خون و عصاره هستیهای زمینی و آسمانی مردم را خوردند و بوی مشمئز کننده فسادشان در حدی فضای جامعه را در برگرفت که اخلاق و ایمان مردم را فاسد کرد و منجر به چنان خونریزیهای وحشیانه و گستردهای در گرماگرم تئوریزه شدن خشونت در جهانی تهی از معنا شد که ننگ آن بر پیشانی بشر آزاد از قید و بند دین در حالی که خدایش مرده بود، مانده است و این است، تجربه تلخ بشری از اربابان فاسد دین.
.