دربارهی دادگری انوشیروان حکایت کردهاند که او زنجیر عدلی داشت که یکسر آن در میدان شهر بود و سر دیگر به زنگهای بزرگی در کاخ وصل بود تا هر کس دادخواهی میخواهی آن را تکان دهد و شاه به دادش برسد؛ اما هفت سال هیچکس آن زنجیر را تکان نداد تا روزی خری خود را به زنجیر مالید و زنگها به صدا در آمدند. شاه خواست تا خر را بیاورند و ببینند از آن کیست. دیدند خری فرتوت است که صاحبش رهایش کرده، شاه گفت که خر برای همین دادخواهی کرده؛ روزی که جوان بوده و توان داشته، از او بهره گرفتهاند و در دوران پیری هم باید جا و غذایش را بدهند. به این ترتیب تنها شاکی متوسل به زنجیر عدل نوشیروانی به حقش رسید.
خدا رحمت کند استاد گرانقدر باستانی پاریزی را، که تیزبینی و ریزبینیهای شگرفی در تاریخ داشت. او دربارهی این حکایت نوشته که «اصلا ارزش این داستان زنجیر برای رلی است که خر در آن بازی می کند وگرنه نفس داستان زنجیر کششی برای کسی ندارد...». (به نقل از کتاب «نون جو و دوغ گو») آنچه از اشارهی استاد برمیآید این است که تاریخ هرقدر هم که سفارشی نوشته شده باشد، حقیقت را به گونهای ویژه بازگو میکند تا قرنها بعد مردمان بدانند که از میان همهی مردم آن دوران فقط خری عدل انوشیروان را باور کرده و از او دادخواهی خواسته است. نکتهی دیگر اینکه در ترکیب «زنجیر عدل» هم هزاران حرف نهفته است، که تناقض میان «زنجیر» و «عدل» چنان گویاست که باطن داستان را بازگو میکند.
این را نوشتم که بگویم: حقیقت قدرتی دارد که از زیر خروارها دروغ و پنهانکاری بازهم چهره نشان میدهد و انوار تابناکش بر چشمهایی که در پس پرده نیستند، چون آفتابی فروزان جلوهگر میشود. تازه این حکایت مربوط به روزگاری است که قلم و خبر و تاریخنویسی دربست در اختیار قدرتمداران بوده است؛ اما در روزگار ما که گفتن و نوشتن و دیدن اجازه نمیخواهد و قدرت سانسور از دست قدرت خارج شده، دلخوش کردن به اینکه «یک روایت» تنها روایت از ماجرایی باشد، نهایت سادهلوحی است.
چنین است که هرکس دل در گروی بازگویی حقیقت دارد، نباید نگران روایتهای دروغین باشد و آنکه در پی روایت دروغ است نیز نمیتواند دلخوش باشد که حتی با زور و زر هم روایتش را به کرسی بنشاند.