حکایت. گویند روزی شاه سلطان حسین صفوی قاضی القضات پایتخت را احضار نمود و گفت : به جناب شما دو ماه فرصت میدهیم تا عریضهای حاوی فسادهایی که جواسیس ما خبر میدهند در ارکان حکومت رواج یافته به خدمت ما بیاوری البته درباریان را از این تفحص معاف نمودیم!
قاضی پس از دو ماه تحقیق و تفحص در فرصت مقرر با ۱۰ طومار خدمت شاه حضور یافت و عرض کرد : شاهنشاها! هر طومار حاوی چندین رخنه و خلل و فساد است که در ارکان حکومت راه یافته و صاحب منصبان از منصب خود سوء استفاده کرده رعیت یا خزانه عامره را مورد نهب و غارت و اختلاس قرار دادهاند.
شاه متغیر شد و گفت : جناب قاضی شتاب مکن و قبل از استنتاج موارد را به عرض ما برسان تا راهنمایت کنیم!!
قاضی گفت : جناب شیخ الاسلام پایتخت دو باب مدرسه را به منزل خویش تبدیل کرده و طلاب بینوا را از آن اخراج نموده است.
شاه گفت: دو باب مدرسه که ارزش تفحص ندارد. این عالمان و واعظان ارکان حکومت مخلده ما را مشید و قویم میکنند. مقدسات و مقدسین را وارد وادی پاسخگویی مکنید!
قاضی گفت: جناب قاضی عسگر و امام جمعه ی یکی از بلاد، پنج هکتار باغ مشجر وقفی را به تصرف خود درآورده و قبال نامچهای را هم تنظیم نمودهاند.
شاه گفت : آن را به ایشان حل کردم و بخشیدم زنهار که نام ایشان بر زبان آوری مبادا رعیت از اهل علم بدگمان شوند و از دعا گویان ما تنفر حاصل کنند!
قاضی گفت: جناب سپهسالار طهمورث میرزا زدوبندی نموده و امتیاز معامله توتون با پرتغالیها را از آن خود ساخته است.
شاه گفت : سپهسالار همواره حامی ما بوده و بی اذن ما کاری نکند! مورد بعد چیست؟
قاضی گفت: جناب قوللر آقاسی معین وزارت، از سهمیه ی سالانه مواجب قزلباش ، به هفت پسر خود هر یک سهمی اختصاص داده است.
شاه گفت: پسرانی رشید تربیت کرده که همه جان نثار مایند!!
قاضی گفت : جناب مین باشی سعدالملک ، سهمیه چکمه و علیق سربازان تحت امر را به فروش رسانده و غصب نموده است.
شاه گفت: گوش او را بپیچانید که هنگام جدال با اخوی شاهزاده گشتاسب، اغلب جانب او را میگرفت.
قاضی گفت :والی قره باغ امیر جنگاور، ضرایب گمرکات مرزی برای بازرگانان دو سوی مرز بیشتر کرده و خود در آن تصرف میکند.
شاه گفت :تا بازرگانان شکایتی نکردهاند رها کنید که ولایت قره باغ ولایتی حساس است و مهم!
قاضی گفت :بیگلر بیگی کرمان جناب امین حضور ، عشریهای بیش از آنچه میباید از رعیت کشاورز اخذ کرده و برای خود برداشت کرده است.
شاه پرسید : آیا در جان نثاری به مقام سلطنت وفادار است؟
قاضی گفت : بله اعلیحضرت.
شاه گفت :جناب قاضی! این دله دزدی ها در بین چاکران و جان نثاران معمول است و در جنب وسعت خزانه ی عامره پشیزی نمی ارزد !
اصل این است که اینها به مقام ظل الهی ما وفادارند و باید مواظب بود تا از آن تخطی نکنند!
قاضی طومار نخست را در هم پیچید و بقیه را در بقچه ای زیر بغل گرفت و گفت : دیگر زیاده عرضی نیست !
شاه سلطان حسین گفت : خدای را صد مرتبه شکر و سپاس ! که مملکت در غایت سلامت رو به قلل جبال سعادت در صعود است!!
قاضی اذن خروج خواست و همانطور که بیرون میرفت زیر لب زمزمه میکرد که : راست گفت مولانا که« ماهی از سر گنده گردد نی ز دم» ( به فتح گاف) .
شاه گفت: جناب قاضی هنوز عرایضی داری ؟ قاضی گفت : خیر شاهنشاها ! در حال این دعا بودم که سایه ظل اللهی بر رعایا مستدام باشد تا فساد و خلل نداند که از کدام راه به این مملکت نفوذ یابد!!!
چنین بود تا شش ماه بعد دعای قاضی، بواسطه ی محمود افغان قرین اجابت گشت!!