م
مولوی بیت زیبایی دارد که شرح احوال این روزهای ثبت نام انتخابات ریاست جمهوری است:
«شکر که آن ماه را هر طرفی مشتری است!»
نیست ز دلّالِ گفت، رونقِ بازار من
مولوی به کنایه می گوید: نگاه کنید و ببینید که همه مشتریِ “آن ماه” هستند. این حکایتِ جایگاه ریاست جمهوری در کشور ماست که از بذرپاش تا آخوندی و زاکانی … همه مشتریِ نشستن بر این صندلی هستند.
سوالی که پیش می آید این است که آیا در ده ها سال گذشته شنیده شده که مدیرعامل تویوتا کاندیدای نخست وزیری در ژاپن بشود؟ یا اینکه مدیرعامل اَپل (یا مدیرعامل والمارت) کاندیدای ریاست جمهوری در آمریکا بشوند؟ خیر.
چرا همه راه ها به رم ختم می شود؟
در کشور ما تفکر غالب «نگاه دولتی» به اداره امور کشور است. تنها امر جذاب و تنها راهکار «منشاء اثر» بودن/شدن (و حتی تنها راه توسعه فردی!) «وصل شدن» به امر حاکمیتی است. مدیرعامل والمارت و اپل کاندیدای ریاست جمهوری آمریکا نمی شوند چون باور دارند کاری که می کنند «مهمتر از ریاست جمهوری» است.
آنچه که آنها در عرصه بخش خصوصی انجام می دهند چنان وسیع و اثرگذار است که هرگز به صندلی ریاست جمهوری فکر هم نمی کنند. «همه راهها» به رم ختم نمی شود و توسعه فردی/اثرگذاری اجتماعی به ریاست جمهوری ختم نمی شود؛ بلکه عرصه های وسیعی برای «کار» وجود دارد. گردش مالی آرامکو عربستان از فروش نفت در سال ۲۰۲۲ معادل ۵۳۵ میلیارد دلار بوده است در حالی که گردش مالی شرکت آمازون در سیاتل ۵۷۴ م د بوده است! (چنین عرصه ای از کار در بخش غیردولتی شکل گرفته)
اسماعیلی وزیر ارشاد است و در تمام عمرش به غیر از جایگاه دولتی، هرگز منشاء اثر ویژه ای نبوده، لذا حالا اگر بخواهد «کاری» کند (یا مطرح شود) چاره ای به غیر از کاندیدای ریاست جمهوری شدن ندارد. «گزینه دیگری» ندارد! او مثل مدیرعامل هوندا نیست که سالها هدایت پیچیده ترین بنگاه صنعتی-اقتصادی را انجام داده باشد و امروز برای «سی سالِ آینده هوندا» برنامه و کار دارد.
مدیرعامل نیسان بودجه ای را مدیریت می کند که ۳۱ برابر «بودجه شهرداری تهران» است (+). اما زاکانی اگر می خواهد کاری کند فقط از مسیر «امر حاکمیتی» (نمایندگی مجلس و شهرداری) است و هرگز توان/انگیزه شکل دادن ساختاری را نداشته که طی مثلا 30 سال آینده منجر بشود به «نیسان یا سونی ایرانی».
از این منظر فرق چندانی بین بذرپاش و آخوندی نیست. اینها با اینکه دو تفکر سیاسی متفاوت دارند ولی هیچ یک توان شکل دهی “ساختار” در بخش خصوصی را نداشته و ندارند. آخوندی این پتانسیل را داشت که یک شرکت پیمانکاری بین المللی ایجاد کند که رقیب پیمانکارهای ترکیه ای بشود ولی «کار» در ذهن آخوندی فقط به عرصه دولت/حاکمیت محدود می شود. بذرپاش در ۲۷ سالگی بدون هیچ تجربه و تخصص بر صندلی یکی از تخصصی ترین بنگاههای صنعتی کشور نشسته و مدیرعاملی یک خودروساز بزرگ «ولی دولتی» را تحویل گرفته است! او در تمام این سالها تمام سلولهای مغزش دولتی بوده و دولتی تر هم شده! لذا برای او عرصه ای به غیر از عرصه کارِ دولتی متصور نیست.
در زبان فارسی، ما ایرانیان در گذشته کارهای بزرگ را «شاهکار» خطاب می کرده ایم؛ یعنی کارِ شاه. اساسا پس زمینه فکری و تاریخی در ذهن ایرانی این است که «کار بزرگ» مربوط به امر حاکمیتی است. پروژه های بزرگ مربوط به بخشی خصوصی نیست بلکه «شاه کار» است. سابقه این نگاه، تا اینجا می رسد که وحید حقانیان هم بعد از ۴۵ سال کار در عرصه دولتی/حاکمیتی، هنوز می خواهد مابقی سالهای زندگی را به «فعالیت دولتی» اختصاص دهد. در مختصات فکری حقانیان هرگز این مفهوم جایگاهی نداشته که «میتسوبیشیِ ایرانی» را بنیانگذاری کند.
در منظومه فکری حقانیان شکل گیری هیتاچیِ ایرانی یا سامسونگ ایرانی «وظیفه دیگران» است و او هرگز گمان نمی کند که پس از ۴۵ سال کار دولتی چرا باید باز دوباره بیاید «در همین عرصه» کار کند؟ او از خود نمی پرسد که اگر قرار بود منشاء اثر در عرصه حاکمیت شده باشد، خب تا کنون شده بود.
به بیان دیگر «اولویت ذهنیِ» حقانیان، امر دولتی است؛ دقیقا مشابه بذرپاش و آخوندی و زاکانی و دیگران.
لذا فرق چندانی میان این اسامی نیست.
ممکن است گفته شود در کشورهای دیگر دولت/حاکمیت بستر شکل گیری بخش خصوصیِ قوی را فراهم می کنند ولی در ایران این بستر فراهم نبوده/نیست. این حرف اگر چه قابل تامل است ولی باید دقت شود که اندرکنش دولت و بخش خصوصی است که منجر به تعالی یک ملت و تولید ثروت می شود. شکل گیری پاناسونیک در بستر حمایت دولتی نبوده و ماتسوشیتا زمانی که در جوانی پاناسونیک را بنا نهاد حمایت دولتی نداشت، ولی از یک جایی به بعد ساختار حاکمیتی ژاپن حامی او بود. بحث این است که: ماتسوشیتای ایرانی کجاست؟
غایبِ این انتخابات ۱۴۰۳ چهره های با تفکر (کارنامه) غیردولتی است.