گویند در عهد قاجار، ناصرالدین شاه را دختری زیبا به نام افتخار آفاق بود.
رسم بود در شب های جمعه از نوازندگان به دربار ناصرالدین شاه دعوت شده و به اجرای برنامه در محضر همایونی می پرداختند.
شبی عارف قزوینی به دربار دعوت شده و به اجرای برنامه می پردازد.
زنان نیز از پس پرده به نوای زیبای خوانندگان گوش فرا می دهند.
صدای عارف محفل را به وجد آورده و افتخارافاق دختر زیبای ناصرالدین شاه یک لحظه پرده را کنار می زند تا عارف را ببیند.
عارف نیز چشمش بر وی می افتد.
به سخن وحشی بافقی:
«حکایتی که نگه میکند زبان نکند»
عارف در یک کارعمل(اجرای فی البداهه بی تمرین قبلی) در قالب تصنیفی زیبا می سراید و می خواند:
”افتخار همه آفاقی و منظور منی
شمع جمع همه عشاق به هر انجمنی
به سر زلف پریشان تو دلهای پریش
همه خو کرده چو عارف به پریشان وطنی
ز چه رو شیشۀ دل می شکنی؟
تیشه بر ریشۀ جان از چه زنی؟
سیم اندام ولی سنگ دلی
سست پیمانی و پیمان شکنی
اگر درد من به درمان رسد چه میشه؟
شب هجر اگر به پایان رسد چه میشه؟
اگر بار دل به منزل رسد چه گردد؟
سر من اگر به سامان رسد چه میشه؟َ
سر من اگر به سامان رسد چه میشه؟َ
گر عارف «نظام السلطان» شود چه میشه؟
ز غمت خون می گریم بنگر چون می گریم
ز مژه دل می ریزد ز جگر خون می آید
افتخار دل و جان می آید
یار بی پرده عیان می آید
تو اگر عشوه بر خسروپرویز کنی
همچو فرهاد رود در عقب کوه کنی
متفرق نشود مجمع دلهای پریش
تو اگر شانه بر آن زلف پریشان نزنی
ز چه رو شیشۀ دل می شکنی؟
تیشه بر ریشۀ جان از چه زنی؟
سیم اندام ولی سنگ دلی
سست پیمانی و پیمان شکنی (سست پیمانی و پیمان شکنی)
به چشمت که دیده از صورتت نگیرم
اگر می کشی و گر می زنی به تیرم
تو سلطان حسن و من کمترین فقیرم
گزندم اگر ز سلطان رسد چه میشه؟
گزندم اگر ز سلطان رسد چه میشه؟
ز غمت خون می گریم
بنگر چون می گریم
ز مژه دل می ریزد
ز جگر خون می آید
به سر کشتۀ جان می آید
خون صد سلسله جان می ریزد”
این تصنیف را استاد شجریان هم حدود دهه ٧٠ش به زیباترین صورت ممکن اجرا نمودند.