من نسرین السادات محمودی فرزند سید عبدالله محمودی می خواستم جنایتی دیگر از جنایاتی که رژیم آخوندی و ضد بشری در حق خانواده ما مرتکب شده است را افشا کنم .
من در مجموع در یک خانواده سیاسی بدنیا آمدم . مادرم زنده یاد پریوش فرهمند از هواداران تشکیلاتی سازمان مجاهدین در فاز سیاسی بود که کار پخش نشریه مجاهد در مدرسه دخترانه و نیز جمع آوری کمک های مالی برای سازمان را بر عهده داشت . بخاطر همین رژیم ضد بشری از همان ابتدا وی را با اینکه ازدواج کرده بود تحت کنترل شدید قرار داد .
مادرم خیلی مهربان و انساندوست بود و بخاطر همین خیلی عاطفی بود و همه او را دوست می داشتند طوری که مادرم هر مصیبتی از جانب هرکس پیش می آمد بشدت افسرده میشد .در این میان سپاه ظلم و جنایت همه اعضای خانواده مادرم را در سال 1360 به بعد به جرم حمایت از مجاهدین دستگیر کرده و زیر شکنجه برده بودند وبعضی از آنها را بدون اینکه کاری کرده باشند و فقط بخاطر اینکه یکی از برادرانشان در تشکیلات مجاهدین بود شکنجه داده و از آنها می خواستند که محل اختفای برادرشان را لو بدهند در صورتی که آنها هیچ اطلاعی از محل اختفای ایشان نداشتند ولی با اینوجود آنها را به 4 تا 10 سال زندان همراه با شکنجه محکوم کردند. یکی از برادران مادرم بنام محمد فرهمند را با اینکه 10 سال زندان برایش مشخص کرده بودند ولی در قتل عامهای سال 1367 وی را اعدام کردند. مادرم از این حادثه در غم و اندوه فرو رفت و هر روز حالش بدتر میشد . تا اینکه پدرم را هم دستگیر کردند و بعد از زندان فرار کرد و متواری شد. با فرار پدرم فشارهای روحی و روانی سپاه روی من و مادرم بیشتر شد .در این مدت مادرم چه سختی ها و تحقیرهایی که از جانب سپاه ظلم و جنایت متحمل نشد. هر هفته سپاه به خانه ما می آمدند وهمه چیز را بهم می ریختند و چون من و مادرم بودیم میگفتند شما حق زندگی کردن ندارید اگر پدر را معرفی نکنید زندگی تان را تباه خواهیم کرد و سرنوشت شومی در انتظارتان خواهد بود و هرچه فحش و ناسزا که لایق خودشان بود نثار ما می کردند . مادرم در این مدت بعلت فشارها ی روحی و روانی و داغ برادر و شکنجه های برادرانش دچار افسردگی شدید شده و در نهایت به بیماری سرطان مبتلا شد. وقتی دچار این بیماری شد هیچ منبعی نبود که بتوان از آنها دادخواست کرد و حتی اجازه کار هم نداشتیم و به مادرم برای درمان هیچ کمکی نمی کردند و حتی وام هم نمی توانست بگیرد. تا بالاخره برای فرار از فشارها و تحقیر هایی که هر از گاهی مزدوران سپاه با آمدن به درون خانه ما بر سر ما می آوردند .مادرم و من مجبور شدیم از شهر اقامتمان در یاسوج به تهران در یک انباری زیر زمینی پناه ببریم. که مزدوران رژیم به آن دسترسی نداشته باشند. و از آنجا که مادرم را ممنوع الخروج کرده بودند نمی توانست برای درمان به خارج کشور برود. .وسرانجام در همان وضعیت اسف بار در زیر زمین بیماریش عود کرد و سرطان همه اعضای بدنش را فرا گرفت و در سال 1390 دار فانی را در 45 سالگی وداع گفت ولی داغ تسلیم شدن را بر سینه مزدوران گذاشت وبا مرگش برگی دیگر از ایثار و فدا را برای آزادی مردمش رقم زد.
یادش گرامی و آرمانش پر ره رو باد.
نسرین السادات محمودی