خانه / اخبار مهم روز / زندانيان سياسي / لیست سربداران تابستان ۶۷

لیست سربداران تابستان ۶۷

متن حاضر شرحی مختصری است برگرفته از کتاب تابستان خونین ۶۷ نوشته من که در ان به ماجرای لیست سربداران تابستان ۶۷ میپردازد. انگیزه اینکار این بود که با توجه به مطرح شدن این لیست در دادگاه هشتم حمید نوری و یا عباسی که از طرف دادستان مطرح شد شرح کوتاهی را درج کرده باشم تا از ابهاماتی که در جریان طرح ان ایجاد شد پرده بردارم. همچنین باید ذکر کنم که این کار در اغاز در بند سه ملقب به آموزشگاه اوین و بعد در بند چهار ۳۲۵ ادامه یافت و با همکاری بسیاری از زندانیان این دو بند انجام شد.

اواخر سال ۶۹ وقتی در سالن ۳ اموزشگاه بودیم خبرهایی از ورود دوباره آقای گالیندوپل و کمی بعد هیئت صلیب سرخ جهانی به ما رسید و. اینبار فکر کردیم که باید با آمادگی بیشتری بسراغ این فرصت برویم. حداقل اینکه اطلاعاتی را بدست وی برسانیم که گویای واقعیت های بیشتری باشد. بار اول که وی به زندان اوین آمد کاملا با صحنه سازیهای ماهرانه مواجه شده بود و سه نفری را که به دیدار وی بردند  از جمله اقای نظیری از اعضای کابینه بازرگان که پدر بهزاد نظیری بود و امیر انتظام که در سالن ۶ به بند ما اورده بودند و رضا میرزایی که در امادگی بسر نمیبردند ویا اصلا نمیدانستد محتوی این ملاقاتها چیست و چرا انها انتخاب شده اند. در هر حال تجربه نا موفقی بود و زمینه ای شد برای موقعیت های بعدی. خبر ورود گالیندوپل و صلیب باعث شد که ذهن ها کمی فعال شود و بدنبال اقدامی باشیم که واقعیت موجود را بهر ترتیب جمع کرده و حداقل به حافظه بسپاریم. بطور مثال چند بار دیدم که مهرداد کمالی از من در مورد اسم بعضی از کسانی را که بخاطر نمیاورد که در بند یک بودند سوال میکرد به وی میگفتم و خوشحال شدم که در این مورد کسان دیگری هم فعالند. در این اثنا من و حسن ظریف یک روز در این مورد ساعتها به صحبت پرداختیم و به نتیجه رسیدیم که اگر هم امکان تماس باشد این زمان مثل قبل زیاد نخواهد بود و حتما شامل تعداد زیادی نمیشود ولی این احتمال وجود دارد که بالاخره کسی مثل امیر انتظام را که به ملاقات می پذیرند اطلاعاتی مربوط به اعدامها را به وی داده و از ان طریق هیئت را متوجه واقعیات درون زندان کنیم و این خود زمینه ای میشد تا چشم انها باز شده و مواردی دیگری را پیگیری کرده و افراد دیگری را صدا کرده و از انها سوال کنند. اصلا امیدی نداشتیم که یکی از زندانیان بند را که از تمامی حوادث اطلاع دارد را صدا کنند.

تصمیم گرفتیم لیستی تهیه کنیم که و اسامی زندانیانی را که بخاطر میاوریم یادداشت کنیم. همینطور که جلو امدیم متوجه شدیم که حتی اسامی همه انهایی را که در بند خودمان بودند تحت شرایط فشار روحی بخاطر نمیاوریم و نظم خاصی در این کار وجود ندارد. در جمعبندی بعدی به این نتیجه رسیدیم که باید از افراد بیشتری تا جایی که امکان دارد و با در نظر گرفتن شرایط امنیتی کمک بگیریم. هیج تظمینی وجود نداشت که در صورت یک اشتباه کاری در این ابعاد کارمان لو نرود و نتیجه ان معلوم بود، همه رشته هایمان پنبه میشد و تازه در معرض ضرب زندانبان هم قرار می گرفتیم. راهی که بنظرمان رسید این بود که افرادی از هر زندان یعنی گوهردشت و اوین را که در بند های متفاوت و یا فرعی های متفاوتی بودند را انتخاب کرده و به هر یک کاغذی کوچک که روی ان اسم بند مورد نظر بود بدهیم و از انها بخواهیم که تا جایی که امکان دارد اسامی زندانیان اعدام شده را بنویسند. طبیعی بود که کسانی که در بین ما نبودند حتما جزو سربداران بودند. و در مرحله بعد ان اسامی را گرفته و به نفر دیگری از همان بند میدادیم تا هر چه که ممکن است تکمیلتر شود و در نهایت شبها و یا در مواقعی که مناسب می دیدیم روی کاغذ های نازکی که تهیه کرده بودیم با خط خودمان بازنویسی میکردیم. حسن این کار این بود که اولا اسامی جای کمتری میگرفت و ثانیا جاسازی ان راحتتر بود و با یک خط نوشته میشد که کار بازخوانی را راحتتر میکرد. این کار را البته در کمال دقت و احتیاط به پیش میبردیم. روی کاغدی که بازنویسی میکردیم اسم بند هم درج شده بود تا اشتباه تکرار اسامی صورت نگیرد. البته دغدغه دیگرمان این بود که شبها ان را در کجا جاسازی کنیم تا در امان بماند و در یک حمله احتمالی که تجربه ان را بارها در زندان داشتیم لو نرود و یا در صورت جابجایی ناگهانی ان را از دست بدهیم. این کار یک روز و دو روز نبود و همینطور که پیش می رفتیم طبیعتا تعداد بیشتری در جریان قرار میگرفتند. از اول این ریسک را پذیرفته بودیم چون در مقابل ان ریسک بزرگتری وجود داشت و ان فراموشی اسامی بود و چنانچه این کار را بدلایلی به بعد از زندان منتقل میکردیم بیشک این امکان وجود داشت که اولا همه زندانیان در دسترس نباشند و ثانیا تعدادی از اسامی فراموش شود.          

در این اثنا یک روز اعلام کردند که کلیه وسایل را جمع کرده و اماده انتقال باشید. چند ماه بود که زندانیان عادی را هم به بند اورده بودند تا شرایط را برایمان دشوار کنند اما نتوانستند و نتیجه بالعکس بود چون انها حین ترک ما از بند ناراحت بودند و بعدا پیغام داده بودند که هرگز ما چنان نظم وانضباطی را دیگر تجربه نکردیم. بهر حال به بند چهار واحد ۳۲۵ منتقل شدیم. عجیب بود چون بند چهار کاملا از اموزشگاه جدا بود ما با این وضع کاملا اشنا بودیم و متوجه شدیم که اینبار هم جابجایی در رابطه با ورود گالیندوپل و هیئت صلیب سرخ است و میخواهند هر چه که میتوانند ما را مخفی کرده و اینبار اگر هم انها را به درون بند های آموزشگاه اوردند و اصرار کردند که باید همه جا را ببینند غافلگیر نشوند.  در هر حال در کمال تعجب بعد از مدتی متوجه شدیم که از ورود گالیندوپل  به درون زندان جلوگیری کرده اند و او در دفتر سازمان ملل شاکیان را ملاقات میکرد. ولی دوباره چند روز بعد شنیدیم که یکبار هم به زندان خواهد امد و احتمال دارد مثل بار قبل با عباس امیر انتظام ملاقات کند. در مورد دیگر شنیدیم که احتمال دارد هیئت صلیب سرخ هم به درون زندان آمده و با زندانیان دیدار کند. با توجه به تجربه بار قبل از سفر گالیندوپل و عدم دسترسی مستقیم به وی کاملا نامشخص بود که صلیب چگونه میخواهد با ما تماس بگیرد. بهمین دلیل سعی کردیم با امیر انتظام تماس گرفته و حد اقل تعدادی از اسامی را به وی داده تا شاید گالیندوپل را متوجه واقعه قتل عام کنیم. وی موافقت کرد ولی خواست که انها را حفظ کند تا پیش وی ببرد و نمیخواست که انها را روی کاغذ داشته باشد. هر از چند ساعتی هم بعضی از اسامی را که فراموش کرده بود سوال میکرد تا انها را بیاد اورد. وقتی گالیندوپل بالاخره به اوین امد تنها اجازه دیدار دو نفر را ان هم در دفتر مرکزی به وی دادند و این دفعه اجازه یا برنامه دیدار از زندان را نداشت. با لیست درخواستی وی موافقت نشده بود. این دو نفر عباس امیر انتظام و علیرضا صداقت رشتی که زندانی کم سن و سالی بود بودند. در هر حال تا اندازه ای واقعیتهای موجود در زندان از طرف انها به وی منتقل شده بود ولی قبل از دیدار این دو زندانی را تهدید کرده بودند تا واقعیات را بازگو نکنند. همچنین به گالیندوپل گفته بودند که ما بجز تعداد کمی زندانی سیاسی در اوین کس دیگری را اینجا نداریم و باقی زندانیان عادی هستند. این بار هم نتیجه درست و کیفی ای را بدست نیاوردیم. بعد از این ملاقات خانواده زندانیان و یا وابستگان را در دفتر ملل متحد در تهران می پذیرفت و بعد از اینکه تعداد زیادی از مردم به انجا مراجعه کرده بودند با انواع تهدیدات و دستگیری مردم سعی در متفرق کردن و بازداشتن ایشان از ملاقات با اقای گالیندوپل شده بودند. چندین نفر را به اتهام اغتشاش و درگیری در حالی که فقط قصد ورود به دفتر وی را داشتند دستگیر و زندانی کردند و بعدا به زندان اوین اوردند و بعد از تهدید به زندانی کردن انها و یا شکنجه موقتا ازاد کرده بودند ویا موردی بود که حتی به اعدام هم ختم شده بود. صلیب سرخ هم در خیابان مطهری تهران مستقر شده بودند و در ان جا هم تلاش مردم برای دیدار با انها با تهدید، دستگیری و ارعاب خانواده زندانیان و سربداران توام بود. قرار ملاقات این هیئت هم با زندانیان از طرف رژیم رد شده بود. تنها بعضی از خانواده ها توانسته بودند وارد دفتر انها شوند که البته حین خروج یا شناسایی میشدند تا بعدا دستگیرمی شدند و یا در جا دستگیر میشدند. در محوطه ورودی ساختمان هیئت صلیب سرخ چندین نفر از عناصر وزارت اطلاعات و نیز مزدورانی که در چهره خانواده های زندانیان حظور داشتند و خانواده ها را میشناختند و یا تحت پوشش کارکنان شرکتهای خصوصی در انجا مستقر بودند مشغول شناسایی و یا دستگیری و یا فیلمبرداری از خانواده ها بودند تا بتوانند در مراحل بازجویی بعد از دستگیری به محتوی تماس کسانی که موفق به ورود به ساختمان و تماس با هیئت شده بودند اقدام کنند. در نهایت رژیم تاب نمیاورد و امکان تماس با هیئت را به دلایل مختف لغو میکند. بعدها فهمیدیم که دستیار وی هنگام ورود به ایران و در جریان دیدار با خانواده ها الهه هیکس بود که سوابق وی در همراهی با رژیم ملاها زبانزد عام و خاص است.

در حالی که سیر تحولات را در بیرون از زندان دنبال میکردیم اما از تکمیل لیست و موارد دیگر بازنماندیم. فرصت خوبی بدست اوردیم تا حتی به موارد دیگر ازجمله لیست اعضای هیئت مرگ و اسامی پاسداران و مسئولین شرکت کننده در اعدامها بپردازیم. همچنین توضیحاتی از انواع شکنجه و بدرفتاری ها با زندانیان حین بازداشت و فشارهایی را که حین ازادی میاوردند تا زندانی را مجبور به پذیرش مصاحبه و انزجارنامه کنند و نحوه دستگیری زندانیان را لیست کردیم که خود ضمیمه مفصلی شد. فکر کردیم که ما در هر حال بطریقی دیگر این موارد را به خارج از زندان منتقل کرده و به دست سازمان برسانیم. شگرد ها و حیله های رژیم البته در داخل زندان شاید اثر بخش بود ولی در بیرون از زندان همه اهرم ها دست انها نبود.

این وقایع همه به پایان رسید و ما عید را هم در بند چهار بودیم و مراسم مفصلی برگزار کردیم. کار بازنویسی لیست هم به پایان رسیده بود و تصمیم گرفتیم برای محکم کاری دو نسخه از ان تهیه کنیم تا احتمال به بیرون رسیدن ان بیشتر شود. شاید اوایل اردیبهشت ماه بود که دوباره همه زندانیان بند را به سالن اموزشگاه اما اینبار به سالن ۵ منتقل کردند. بچه هایی که حکمشان تمام میشد رفته رفته ازاد میشدند و امکان خوبی بود برای انتقال یک نسخه ازلیست به خارج از زندان. اولین کسی را که در نظر گرفتیم علیرضا طاهرلو بود. پیشنهاد این بود که از طریق وی ان را هرطور که شده به دست خانواده های زندانیان در بیرون رسانده تا انها این مهم را انجام دهند. اما متاسفانه این کار به نتیجه ای نرسید. چند ماه صبر کردیم و خبری از ان نشد. بعدا شنیدیم که وی بعد ها به ارتش ازادیبخش در عراق ملحق شده است. اوائل سال ۷۲ نوبت به ازادی خودم رسید و حسن هنوز باید در زندان میبود. روز ازادی من یک نسخه از ان لیست را در لباس زیر خودم جا سازی کردم و فقط یک ساک دستی کوچک با خودم داشتم که در ان کمی لباس و یک کتاب نهج البلاغه صحافی شده بود. در بازرسی حین آزادی که اصلا معمول نبود و یا من نمیدانستم خوشبختانه به پست یک پاسدار وظیفه خوردم که فقط ساکم را گشت و گشت بدنی انجام نداد. بالاخره کاردر این مرحله که سخترین انهابود تمام شد  و با دونفر دیگر از زندانیان  که انها هم برای آزادی صدا شده بودند به طرف دفتر مرکزی برده شدیم که معمولا اخرین مرحله خروج از زندان است و در انجا پس از یکی دو ساعت انتظار و کار دفتری و البته گیردادن های پاسدارانی که از راه میرسیدند به طرف درب زندان روانه شدیم، تاکسی گرفتیم و یکراست به مرکز شهر رفتیم ومن از انجا به خانه خودمان رفتم.

تابستان سال ۷۴ همراه چهار نفر دیگر از زندانیان (آزادعلی حاجیلویی، حسین فارسی و سعید بنا زاده و ا – ن)که سه نفر انها الان در البانی هستند به ترکیه رفتیم. شرح این ماوقع بسیار طولانی است که ان را به تاریخ دیگر موکول میکنم. نمیخواستم لیست اسامی را با خودم بیاورم چون ریسک ان بسیار بالا بود و نمیدانستم که ایا موفق میشویم و یا نه و ایا از گلوگاههایی  که رژیم در مسیر چیده است عبور میکنیم؟ سوالی بود که جواب ان مسلما آری نبود.ولی برای تضمین انتقال لیست تمهیداتی را چیده بودم تا ان درهرحال به خارج از ایران منتقل شود که کار چندان پیچیده ای نبود. بعد از موفقیت و پس از اینکه از مرز گذشتیم و چند ماهی در انجا بودیم و خیالم کاملا راحت شد با نفری که لیست را در دست داشت تماس گرفتم و اطلاع دادم که ان را به ادرس خواهرم در سوئد پست کند وی اینکار را بترتیبی که میبایست و با دقت انجام داد و خوشبختانه بعد از حدود دوهفته پست به دستش رسیده بود و وی هم ان را مستقیما به دفتر سازمان در استکهلم پست کرده بود. دیگر خیالم راحت شده بود که وظیفه خود را به انجام رساندم و امانت را بدست کسانی که باید برسد رساندم. ازان به بعد تا خودم به خارج برسم حدود هشت ماه دیگر گذشت که ان هم داستان دیگری است که در قسمتی دیگر به ان خواهم پرداخت.  نواقصی که در لیست وجود دارد البته در موارد نادری مربوط به اسامی میشود که افراد با دو اسم فامیل دران فقط با یک اسم فامیل نوشته شده و یا اسامی که یکی از دو اسم فامیل غلط بوده است. این امر البته در شرایطی که اضطراب کامل بر زندانیان حاکم بود امری عادی بود ولی دقت شده بود تا هیچ اسمی از قلم نیفتد. همچنین ما با بند خواهران هرگز تماس نداشتیم و اسامی انها هم مسلما در لیست نبود. در موردی که من زندانیانی منتقل شده از زندان جمشیدیه را که تعداد انها در حد بالای ۵۰ نفر میشد را در طبقه سه اسایشگاه هنگام جابجایی دیدم که البته انها را نمیشناختم طبیعتا اسم این افراد در این لیست نمیتوانست درج شود. همچنین بعد از اعدام های مرداد و شهریور در بند یک پایین و بعد در سالن یک اموزشگاه تعدادی سرباز با اونیفرم نظامی را دیدیم که به اوین اورده شده بودند. حضور انان در اوین در جایی که زندانیان نظامی را به زندان جمشیدیه طبق روال منتقل میکردند بسیار عجیب بود و ما هرگز نفهمیدیم که بر سر انها چه امد بخصوص که این دستگیری ها بعد از عملیات فروغ جاویدان بود. همچنین زندانیان انتقالی از شهر های دیگر به گوهردشت مثل کرج و یا مشهد و یا قزوین درشمار سربداران این لیست نیست بدلیل اینکه انها در بندهای دیگر نگه داشته میشدند و برای بازماندگان امکان شناسایی انها نبود. و درنهایت برای اولین بار شرح لیست و اسامی زندانیان سربدار و اسامی جانیان عامل این جنایت را در ویژه نامه دهمین سالگرد قتل عام زندانیان سیاسی که ماهنامه مجاهد ان را در شماره ۴۰۴ بتاریخ مرداد ۱۳۷۷منتشر کرده بود دیدم و بعدها هم عکس ان را که در موزه مقاومت نگهداری میشود دیدم.

مهرداد کاوسی

۸ شهریور ۱۴۰۰

2021/08/30