یاداشتی از فرشاد قربانپور-( روزنامهنگار )
خیزش مهسا بسیاری از چهارچوبها را نادیده گرفت و با درهم شکستن تمام خطوط قرمز، عرصههایی را درنوردید که هیچگاه تا آن زمان فتح نشده بود.
خیزش مهسا با شعار آزادی سروکار داشت. یعنی شعارها و انتظاراتش بر بستری از خواستههای اقتصادی استوار نبود.
حتی بسیاری با شکم خالی در میدان حضور داشتند و شعار میدادند: آزادی آزادی آزادی. که در زن زندگی آزادی تجسم یافته بود.
مردم از اعماق وجود خواهان تغییر بودند.
آنان فریاد میزدند کسی که آزادی ما را بدزدد، نان ما را هم خواهد دزدید.
گنجشکها از کسی که در دستش به آنها دانه میدهد، میترسند.
خیزش مهسا هیچ خواسته اقتصادی نداشت. شاکله آن را مردمانی گوناگون تشکیل میدادند که خواستار پایان قید و بندها، به ویژه قیممآبی بودند.
شیرازه این حرکت، آزادی حجاب بود. نسل نوینی که از دهه ۸۰ به این سو در این سرزمین پاگرفت، نه صبوری مادرانش را داشت که با پندار پایان شب سیه سپید است چشم انتظار روزی خوب و عالی در فردا باشد و نه مانند پدران خود آنقدر اهل سازماندهی بود که به جنگل برود و مبارزه چریکی را کلید بزند.
این نسل، از دنیایی سرشار از شفافیت و دیجیتالیسم برآمده بود. نسلی که در آن همه چیز شفافتر است. لباس را پس از خریدن استوری میگذاشتند تا همه ببینند، بشقاب غذای خود را نیز. برنامه آینده و حتی آرزوهای خود را نیز در شبکههای اجتماعی استوری میگذاشتند.
اینگونه است که هیچکس در این نسل شگفتزده نمیشود.
این نسل پیش اینکه در میهمانیها با فیس جدید همدیگر آشنا شوند، دماغهای عمل کرده، لبهای پروتز کرده و لپهای گونه کاشته و… خود را در استوریها زیارت کرده و نظرات را به هم حواله کرده بودند.
درعوض این نسل توانست دیگران را شگفت زده کند. دهه ۱۰ و بیست و سی و چهل و پنجاهیهایی که در راس امورند شگفتزده شدند.
حکومت در خیابان با خانومهای روبرو شد که روسری به سر نداشتند و شعار آزادی میدادند.
این نسل قبل از اینکه حقش را بدهی، خودش حقش را گرفته بود. این نسل مصداق بارز 《حق گرفتتی است نه دادنی》شد.
اینها بودند که تمام نهادها و ارگانها و افراد و محافل، اصلاحطلبها، اصولگراها و حتی براندازها را شوکه کردند.
نسلی که اصلا به حساب آورده نمیشد یکباره ظهور کرد، البته نسلهای ناراضی قبلی نیز با او همصدا شدند.
درنتیجه برای اولین بار یک حرکت اجتماعی و سیاسی در ایران در همان گام اول به نتیجه رسید.
میبینید که این روزها تقریبا حجاب در شهرها آزادتر شده است. از گشت ارشاد خبری نیست و نهادهای ذیربط نیز تمایلی به درگیری بیشتر با خانومهای زیبا ندارد.
حاکمیت هم متوجه شده که به قول ایرج میرزا:
پریرو تاب مستوری ندارد
در ار بندی، سر از روزن درآرد
اما همه اینها سطح قابل نمایش و چشمانداز قابل دیدن ماجرا است.
بخش نادیدنی و مخفی مساله هم وجود دارد که حجاب را ستون اصلی دینداری خود میپندارد.
از این رو از سه ماه جولان خیابانی نسل شجاع که تمام خطوط قرمز سنتگرایان را زیرپا گذاشت دلی پر خون و سرشار از کینه دارد.
این بخش مخفی حتی صبر نکرد که عرق تن معترضین خشک شود.
شعلههای خشم که کمی فروکش کرد، موتورخانه تندروها روشن شد.
بیشترین خشم این تندروهای طالبانصفت که به گمانم باید آنها را بنیادگرایان اسلام سیاسی (گرایش شیعه) نامید، از خانومها بود.
آنان کشف ححاب کرده و زیبایی خود را در خیابانها مانور داده و موهایشان را به باد میسپردند.
چه دانشآموز در مدرسه و چه دانشجو در دانشگاه.
ضربه اول به گمانم از دانشگاه اصفهان شروع شد.
مسمومیت بسیاری از دانشجویان دانشگاه اصفهان از شام دوم آذرماه.
سریال مسمومیتها ادامه یافت و به دانشگاههای کرج، اراک، علامه و… رسید.
انتقامی بود از آنانی که میخواستند سلف مختلط داشته باشند.
فاز دوم انتقام از تینیجرهای سیزده چهارده سالهای بود که با کولهپشتی مدرسه به خیابان رفته و اعتراض میکردند.
همهمان تصاویرش را دیدیم و شجاعتشان را ستودیم.
یک هفته بعد از آغاز سناریوی مسمومیت دانشجویان در دانشگاه اصفهان، فاز مدارس هم کلید خورد.
نهم آذرماه بود که در هنرستان نور قم ۱۸ نفر مسموم شدند و این سناریو به جاهای دیگری همچون تهران، بروجرد، کرمانشاه و… رسید.
اما دریغ از سرنخی و دریغ از یافتن مقصر و دریغ از پاسخی قانعکننده از سوی مسئولین.
دستگاههای اطلاعاتی ما که ادعا میکنند موساد و سیا را زیر نظر دارند هنوز جرقه این آتش را در ذهن کسی نیافتهاند.
باور میکنید که نمیدانند مقصر کیست؟
من که باور ندارم.
باور دارم که این مسمومیت یک پروژه است تحت یک سناریو. سناریوی انتقام از نسلی که خطوط قرمز را درنوردید.