.
اغلب فرزندان خودکامگان، سرنوشت رقتانگیز و تراژیکی پیدا میکنند، شاید نتایج شوم عملکرد پدر، نه تنها دامنِ کلِ کشور بلکه حتی دامن فرزندان خودش را نیز میگیرد. بنگرید فرزندان قذافی، صدام و…
آندره مالرو در کتاب ضد خاطراتش مینویسد که فرزندان آنها یا کشته میشوند یا خودکشی میکنند!
“سوتلانا استالین” که بعدها به خاطر نفرت از جنایات پدرش به آمریکا پناهنده شد و حتی نام خانوادگیاش را نیز عوض کرده و “آلیلویوا” گذاشت، یکی از این نمونههاست.
تنها دختر “استالین” که زمانی محبوب و چشم و چراغ پدر بود و استالین او را «گنجشک کوچکِ من» صدا میکرد.
در آن سالها، هزاران پدر و مادر که صاحب دختر میشدند، اسم سوتلانا دختر استالینِ پیشوا را بر نوزادانِ خود انتخاب میکردند…!
یاکوف، پسرِ استالین در جنگ جهانی دوم توسط آلمانیها اسیر شد، آلمانیها از استالین خواستند معامله کرده و در عوض آزادی پسرش، چند تا از ژنرالهای آلمانی را که در اسارت روسها بودند آزاد کند، اما استالین در جواب گفت که پسرِ من ژنرال نیست بلکه یک سرجوخه است…
در نتیجه، آلمانیها در اردوگاه “زاکسن هاوزن” پسر استالین را اعدام کردند.
پسر دیگر استالین در ۴۱ سالگی در پی اعتیاد به الکل جان سپرد.
اما تنها دخترش سوتلانا برعکس برادرانش از شانسِ مرگِ زودرس برخوردار نشد در نتیجه، سرنوشتش به مراتب تراژیکتر از برادرانش بود.
سوتلانا در سال ۱۹۲۶ به دنیا آمد وقتی شش ساله بود، مادرش، همسر دوم استالین به طرز مشکوکی درگذشت به احتمال قوی خودکشی کرده یا به دستور استالین به قتل رسید. سوتلانا در شانزده سالگی عاشق یک نویسنده و فیلمساز یهودی بنام الکساندر کاپلر شد اما استالین با ازدواج آن دو مخالفت کرده و اولین عشقِ دخترش را به ده سال کار اجباری در سیبری فرستاد و خانوادهاش را نیز به نابودی کشاند…!
وقتی سوتلانا در هفده سالگی عاشق همکلاسی برادرش شد، این بار، عکسالعمل استالین یک سیلی بود! و هیچوقت حاضر نشد این دامادش را ببیند، اما دختر، برخلاف میل پدر ازدواج کرد ولی این ازدواج به طلاق منجر شد…
همسر سومش مردی اهل هندوستان بود که در مسکو فوت کرد.
هنگامیکه پس از مرگ استالین با سخنرانی خروشچف در ۱۹۵۶ با شخصیت واقعی پدرش و جنایتهای او آشنا شد، درهم شکست، چنان نفرت پیدا کرد که نمیتوانست حتی نام پدرش را بشنود، در نتیجه، اسم خانوادگی خود را از استالین به آلیلویوا، نام خانوادگی مادرش تغییر داد.
در سال ۱۹۶۶ در اوج سالهای جنگ سرد، پس از مرگ همسر هندیاش به بهانه شرکت در مراسم عزا و ریختن خاکستر او در رود گنگ با ویزای هندوستان از شوروی خارج شد، در هند، تصمیم گرفت پسر و دخترش را در مسکو رها کرده و دیگر به شوروی برنگردد در نتیجه، پاسپورت روسی را آتش زده به سفارت آمریکا پناهنده شد. ماموران “ک.گ.ب” به محض اطلاع، سفارت را احاطه کردند اما یک مامور آمریکایی به موقع جنبیده او را از طریق ایتالیا و سوئیس به نیویورک آورد و این خبر در آن سالهای جنگ سرد تبدیل به یک بمب خبری در جهان تبدیل شد و دختر استالین، شدیدترین انتقادات و حملات را بر سیستم حکومتی پدرش ابراز کرد و آلکسی کاسیگین رهبر وقت شوروی او را بیمار روانی نامید.
در سالهای پایانی زندگی، اعتیاد به الکل و فقر مالی شدیدش چنان شد که مجبور شد به خوابگاه بیخانمانها پناه بیاورد…
در سال ۱۹۸۴ تصمیم گرفت پس از هفده سال زندگی در غرب به شوروی برگردد اما وطن، کوچکترین لبخندی بر او نزد و هر چه بود بدبختی و مرارت بود بطوریکه یکسال بیشتر نتوانست دوام بیاورد و به آمریکا برگشت در حالیکه هم از آمریکا متنفر بود و هم از شوروی.
او پانزده سال آخر زندگیش را در تنهایی و فقر در یک خانۀ سالمندان در ایالت ویسکانسین، آمریکا گذراند.
در پیری، ویژگیهای پدریش رو به رشد گذاشت؛ دائم خشمگین و عصبانی بود…
فرزندان، بندرت سرنوشتی متفاوت از والدین پیدا میکنند، در واقع، اکثر اوقات، والدین فرزندانی به بار میآورند که شایسته و سزاوارِ آن هستند.
در فیلم «مستند دختر استالین» تکهای است که وقتی مصاحبهگر از پدرش استالین سوال میکند، ببینید که دختر از شنیدن نامِ پدرش چگونه فریاد میکشد…!
این عکسالعمل دختر استالین از شنیدن نام پدرش است، اما باید بهیاد بیاوریم که در اسفند ۱۳۳۱ش وقتی استالین درگذشت در آن زمان در ایران، حزب توده یعنی حزبی که بیشترین نویسندگان و شاعران را در خودش جا داده بود اعضایش میگریستند که بیپدر شدیم…!
و مجله ظفر، ارگان اتحادیه کارگری وابسته به حزب توده با تیتری نوشت:
«مشعل فروزان عقلی خاموش شد! چه قلبی از طپش باز ایستاد؟!»
(ظفر، مورخه ۲۸اسفند۱۳۳۱، شماره ۱۴۱.صفحه اول)