تاریخ را نباید تک خطی خواند.
در تاریخ هیچ قهرمان سوار اسبی که به یکباره مبدع اقدامات گوناگون باشد وجود ندارد.
گراهام بل اگر تلفن و ادیسون برق را اختراع کرد به خاطر استفاده از بستری بود که مخترعان قبل از آنها فراهم کرده بودند.
جامعه ایران عهد رضاشاه هم اگر در مسیر مدرنیزاسیون قرار گرفت و برخی تغییرات اجتماعی از قبیل ساخت ارتش مدرن و دانشگاه و دادگستری و امثالهم پیگیری شد، برای آن بود که اندیشه مدرن و تفکر مدرن و نیاز به تغییر جامعه از چند دهه قبل توسط نسلی از روشنفکران مشروطه (که اغلب هزینههای سنگینی هم بابت قانونخواهی و وطن دوستی خود داده بودند) وارد ایران شده و گفتمان سنتی سلطنت را که در آن مردم «رعیت» و پادشاه «قبله عالم» تعریف میشد را به چالش کشیده بودند.
اگر ایران عصر رضاشاه در مسیر مدرن شدن قرار گرفت ریشه در تلاشهای میرزا حسن رشدیه داشت که سالها زندگی خود را با مرارت و سختی صرف آموزش و ساخت مدارس نو و فهماندن نیاز به آموزش علوم جدید در کشور کرده بود.
اگر جامعه ایران در مسیر متفاوتی در عهد رضاشاه قرار گرفت نتیجه تلاش روزنامهنگاران و شاعران و اندیشمندان وطن دوستی چون ملک الشعرای بهار و دهخدا و نسیم شمال و عارف قزوینی و میرزا آقاخان کرمانی و طالبف تبریزی و میرزایوسف خان و ادیب الممالک و بسیاری دیگر بود که سالها تلاش کرده بودند تا مفهوم وطن و قانون و آزادی را و نیاز به تغییر و گذار از جامعه سنتی به جامعه مدرن و فهم جهان مدرن و نیاز به تحصیل همگانی و نیاز به آموزش زنان و مسائلی از این قبیل را در جامعه نهادینه نمایند.
اگر اندیشه نوخواهی و تجدد در ایران شکل گرفت محصول تلاش روزنامهنگارانی بود که در هر گوشه دنیا با هزاران سختی و مرارت تلاش میکردند که «حبل المتین» و «عروه الوثقی» و «قانون» و «پرورش» و «اختر» و… چاپ کنند و به هر طریقی شده آنها را به کشور برسانند تا اندک افرادی که سواد خواندن و نوشتن دارند کمی با تغییرات جهان آشنا شده و جامعه ایرانی را در مسیر متفاوتی قرار داده و کشور را از خواب غفلت تاریخی بیدار نمایند.
اگر ایران در مسیر تجدد و دگرگونی قرارگرفت نتیجه تلاش رسالههایی مانند «یک کلمه» و «مکتوبات» و «سیاحت نامه ابراهیم بیگ» و امثالهم بود که تلاش میکردند مفهوم جدیدی از انسان و حقوق انسان را به رعیت عقب مانده ایرانی بیاموزند.
رضاشاه پهلوی در چنین بستری که با دشواری و مرارت فراوان ایجاد شده بود به قدرت رسید و با کمک برخی رجال نواندیش و وطن دوست دیگری چون مستوفی الممالک و مخبرالسلطنه و علی اکبرخان داور و محمدعلی فروغی و بسیاری دیگر پایه گذار برخی دگرگونیها و تغییرات در جامعه شد.
حال بخش بزرگی از سلطنت طلبان امروز به واسطه ثروت و قدرت رسانهای، جَوی راه انداختهاند که انگار رضاشاه تنها فرشته مبذول شده از سوی پروردگار برای نجات خلق ستمدیده و نمک نشناس ایران بوده و اگر او به قدرت نمیرسید، ایران هنوز در جهل مرکب و خمودگی فکری خود به سر میبرد.
این روایت که توسط بخشهای بزرگی از جامعه که تاریخ را با چند استاتوس و پست در فضای مجازی و چند مستند ” شناخته است، روایتی بسیار باورپذیر و جذاب است و در هر محفل و نشستی به عنوان سند دانایی و شناخت عمیق تاریخی ارائه میشود.
این نگاه توهین آمیز، سرزمین ایران با تاریخ پرشکوه و فرهنگ و ادبیات چندهزارساله را در جایگاه چنان سرزمین عقب ماندهای مینشاند، که حتی به اندازه کشورهای آفریقایی نیز توان مواجهه با جهان مدرن و ابزارهای وارداتی آن را نداشته است.
این طیف از متعصبان سلطنت این واقعیت ساده که امروزه حتی در عقب ماندهترین کشورهای دنیا هم آسفالت و راه آهنی هست و مردم با الاغ تردد نمیکنند را نادیده گرفته و میخواهند تمام ابزارهای وارداتی تکنولوژیکی را که از بدیهیات جهان مصرفی قرن بیستم و در راستای صادرات کالاهای صنعتی خود به جهان سوم صورت میگرفت را به نام دستاوردهای تمدنی پهلوی اعلام نمایند.
البته در اینکه خدمات توسعهای زیادی در عصر رضاشاه صورت پذیرفته است هیچ انسان باانصافی شک و تردید نمیکند
اما این بزرگنمایی عجیب که بقای سرزمینی با این تاریخ و قدمت که بزرگان ادبیش تنه به تنه بزرگترین اندیشمندان و ادیبان جهان میزنند را به رضاشاه پهلوی و دستاوردهای او تقلیل دهیم، حقیقتا سخنی گزافه و بیهوده است.