اگر حکومت مقدس باشد عقلانیت خودبخود به جرم تبدیل میشود
زیرا کنش عقلی در برابر امر مقدس قرار می گیرد..
در حالی که در ذات سیاست جرمی وجود ندارد (جرم سیاسی واژه غلطی است).
اگر حکومت منصوب خدا باشد، اختیار امور اجتماعی و سیاسی از شهروندان (رعیت) سلب شده است ..
و این یعنی انسانها ابزار بیاختیار حکومتها هستند.
اگر دین حق حکومت مطلق بر مردم را به یک خاندان خاص و حتی با مراعات قانون تعیین شده الهی واگذار کرده باشد ..
با این فرض عدالت در نظام خلقت منتفی می شود..
در حالی که چنین امکانی وجود ندارد…
اگر حکومت های ایدیولوژی از ارزیابی نتیجه عمل خود و پاسخ به مردم معاف هستند، چرا باید هزینه بودن خود را بر مردم تحمیل کنند؟
و اگر حکومت های دینی الزامی به حفظ و بقای جامعه تحت حکومت خود ندارند بالاخره چه چیزی این جوامع را از نابودی نگه میدارد؟
پرواضح است که حتی اگر حکومت دینی متصدی دین جامعه باشد به هیچ وجهی نمیتواند دنیای جامعه و تمدن آنرا به سوی نابودی سوق دهد..
چون بدون دنیای مردم دین و جامعه دینی هم وجود نخواهد داشت.
آنچه مسلم است در طول تاریخ فلاسفه و رسولان تلاش کردهاند جامعه زمان خود را به سوی عقلانیت، آبادانی، ترقی و رفاه بیشتر به حرکت درآورند و در این راه در تراز فهم جامعه سخن ارشادی رانده و الگوی رفتاری ارایه دادهاند.
جامعه انسانی نیز به عنوان ارگانی پویا و جویا روز به روز با انباشت دانش، ساخت ابزار و برقراری ارتباط به همگرایی و تمدن سازی پرداخته است.
بدون تردید حکومت محصولی از خردورزی انسان و تجربه تاریخی و علمی او بوده است..
تاسیس حکومت و قانون درآمدی از هزینهها و سرمایهگذاری های بشریت بوده است که عینیت بنیادین یافته و راه مفری جز تمکین به آن وجود ندارد.
حکومت و قانون فقط برای بهسازی تمدن و زیست جمعی بشریت بدون ملاحظه هر گونه تفاوتی است!
اگر حکومت به عنوان قدرتمندترین نهاد اجتماعی با بهانه تقدس خود از قید قانون و اراده مردم رها شود قابلیت تبدیل شدن به بزرگترین نهاد یاغی و ویرانگر اجتماع را دارد و چنین خطری به هیچ وجهی نباید نادیده گرفته شود!