خانه / مقالات / زنگ مدرسه کفر است!

زنگ مدرسه کفر است!

به مناسبت ۲۱آذرماه سالگرد میرزاحسن رشدیه

مهرماه و «زنگ مدارس» برای همه ما یک خاطره نوستالوژی و ماندگار است. اما شاید کمتر کسی بداند که حدود ۱۴۰ سال پیش، همین زنگِ مدرسه مظهر کفر محسوب و حتی سبب تکفیر مدیر مدرسه و مجوزی برای قتل او بود.

مرحوم «میرزاحسن‌خان تبریزی» مشهور به «میرزاحسن رشدیه»، فرزند «حاج میرزامهدی ‌تبریزی» از مجتهدان بنام تبریزی و زاده محله چرنداب تبریز است که از او به‌عنوان بنیانگذار فرهنگ و آموزش نوین ایران یاد می‌شود.

وی پس از آموزش الفبا، حساب و هندسه، تاریخ و جغرافیا در بیروت و تدریس در تفلیس و ایروان و بازدید از مدارس جدید استانبول، اولین مدرسه به سبک جدید را در سال ۱۲۶۲ خورشیدی برای کودکان مسلمان قفقاز تاسیس و در سال ۱۲۶۶ نیز نخستین مدرسه نوین را در تبریز بنا نهاد و در این راه، انواع تهمت‌ها، آزارها و مرارت‌ها را به‌جان خرید.

وی نخستین مدرسه نوین را در در محلهٔ ششگلان تبریز در مسجد مصباح‌الملک تاسیس کرد که یک‌سال بیشتر دوام نیاورد و مکتب‌دارانی که دکان خود را کساد می‌دیدند، رئیس‌السادات یکی از علمای بی‌علم آن‌روز را مجاب کردند تا رشدیه را تکفیر و فتوای انهدام مدرسه‌اش را صادر کند و بدین ترتیب عوام تحریک شده با چوب و چماق، میرزاحسن و معلمین و دانش‌آموزان مدرسه را مورد هجوم قرار دادند و وی ناچار شد شبانه به مشهد بگریزد.

پس از شش ماه رشدیه دوباره به تبریز بازگشت و دومین مدرسه را در محله «بازار» تأسیس کرد که باز در اثر حمله دشمنان علم و دانایی و به آتش کشیده شدن مدرسه، ناچار شد از این شهر بگریزد.

یک‌سال بعد سومین مدرسه‌اش را در محله «چرنداب» تبریز تاسیس کرد که این بار هم طلبه‌های علوم دینی مدرسهٔ صادقیه به تحریک مکتب‌داران به دبستان او هجوم برده و آن را غارت کرده و آتش زدند.

اما میرزاحسن از پا ننشست و چهارمین مدرسه خود را در «محلهٔ نو» تبریز، برای کودکان تهی‌دست بنا نهاد که تعداد شاگردانش به بیش از ۳۰۰ نفر رسید. این بار مکتب‌داران ملامهدی پدر رشدیه را تحت فشار گذاشتند تا مدرسه تعطیل شود. لاجرم ملامهدی از پسرش خواست به مشهد برود و او چنین کرد.

رشدیه یک‌سال بعد به تبریز بازگشت و پنجمین مدرسه را در «محلهٔ بازار» تاسیس کرد که این بار نیز در اثر هجوم اجامر و اوباش، تعدادی از دانش‌آموزان مجروح و یکی از معلمان کشته شد و او ناچار به مشهد گریخت و این بار مدرسه‌ای را در این شهر بنیان نهاد که این مدرسه نیز توسط کهنه‌پرستان مشهد به آتش کشیده شد و او را سخت کتک زدند.

وی دوباره به زادگاه خود بازگشت و این بار ششمین دبستان را در محله «لیلی‌آباد» تبریز بنیان نهاد. سه سال بعد با سلاح کمری مورد سوءقصد قرار گرفته و از ناحیه پا مجروح و مدرسه‌اش هم تعطیل شد.

رشدیه دست بردار نبود و این‌بار با فروش املاک خود هفتمین مدرسه را در تبریز دایر و کلاس‌ها را با میز و صندلی و تخته سیاه تجهیز کرده و در فاصله دو کلاس‌، زمانی را برای استراحت و تفریح دانش‌آموزان و معلمین در نظر گرفت که به «زنگ تفریح» مشهور شد.

با توجه به اینکه صدای زنگ شبیه صدای ناقوس کلیسا بود، این بار مکتب‌داران کهنه‌پرست، «صدای زنگِ مدرسه» را بهانه مخالفت با رشدیه قرار داده و او را به کفرورزی متهم و اعلام کردند که هرکس فرزندش را به این مدارس بفرستد کافر است و از این طریق عوام را علیه او تحریک کردند و او برای به صف کردن دانش‌آموزان و اعلام تعطیلی کلاس‌ها، ناچار شد به‌جای استفاده از زنگ، از یکی از دانش‌آموزان بخواهد تا با صدای بلند این بیت را بخواند:

«هر آنکه در پی علم و دانایی است

بداند که وقت صف آرایی است»

این مدرسه نیز با نارنجک دست‌ساز مورد حمله قرار گرفت و رشدیه ناچار به قفقاز رفت.

با دعوت میرزاعلی‌خان امین‌الدوله والی آذربایجان، رشدیه در سال ۱۲۳۶ به تبریز بازگشت و هشتمین مدرسه خود را که از سایر مدارس بزرگتر بود در محله ششکلان این شهر دایر کرد که آن‌هم با برکناری امین‌الدوله، به آتش کشیده شد.

وی دوسال بعد از این حادثه در زمان امین‌الدوله، مدارس رشدیه را در تهران تاسیس کرد.

در این شهر هم «فریاد مقدس‌مآب‌ها بلند شد که آخرالزمان نزدیک شده جماعتی بابی و لامذهب می‌خواهند الف و با را تغییر دهند، قرآن را از دست اطفال بگیرند و کتاب به آن‌ها یاد بدهند.»

پس از عزل امین‌الدوله، در پی این‌گونه جوسازی‌ها، این مدارس هم تعطیل شد.

پس از مدتی رشدیه تکفیر و با شایعه‌سازی به بابیگری و ضدیت با امام زمان و اهل بیت متهم شد.

ناگزیر به قم رفت و در آنجا مدرسه رشدیه را تأسیس و به آموزش کودکان فقیر و نابینایان پرداخت و سرانجام در سال ۱۳۲۳ در سن ۹۷ سالگی جان به جان آفرین تسلیم کرد.

او در آخرین لحظات زندگیش وصیت کرد که؛

«مرا در محلی به خاک بسپارید تا هر روز شاگردان مدارس از روی گورم عبور کنند و روحم شاد شود»

.

.

c

به مناسبت ۲۱آذرماه سالگرد میرزاحسن رشدیه

مهرماه و «زنگ مدارس» برای همه ما یک خاطره نوستالوژی و ماندگار است. اما شاید کمتر کسی بداند که حدود ۱۴۰ سال پیش، همین زنگِ مدرسه مظهر کفر محسوب و حتی سبب تکفیر مدیر مدرسه و مجوزی برای قتل او بود.

مرحوم «میرزاحسن‌خان تبریزی» مشهور به «میرزاحسن رشدیه»، فرزند «حاج میرزامهدی ‌تبریزی» از مجتهدان بنام تبریزی و زاده محله چرنداب تبریز است که از او به‌عنوان بنیانگذار فرهنگ و آموزش نوین ایران یاد می‌شود.

وی پس از آموزش الفبا، حساب و هندسه، تاریخ و جغرافیا در بیروت و تدریس در تفلیس و ایروان و بازدید از مدارس جدید استانبول، اولین مدرسه به سبک جدید را در سال ۱۲۶۲ خورشیدی برای کودکان مسلمان قفقاز تاسیس و در سال ۱۲۶۶ نیز نخستین مدرسه نوین را در تبریز بنا نهاد و در این راه، انواع تهمت‌ها، آزارها و مرارت‌ها را به‌جان خرید.

وی نخستین مدرسه نوین را در در محلهٔ ششگلان تبریز در مسجد مصباح‌الملک تاسیس کرد که یک‌سال بیشتر دوام نیاورد و مکتب‌دارانی که دکان خود را کساد می‌دیدند، رئیس‌السادات یکی از علمای بی‌علم آن‌روز را مجاب کردند تا رشدیه را تکفیر و فتوای انهدام مدرسه‌اش را صادر کند و بدین ترتیب عوام تحریک شده با چوب و چماق، میرزاحسن و معلمین و دانش‌آموزان مدرسه را مورد هجوم قرار دادند و وی ناچار شد شبانه به مشهد بگریزد.

پس از شش ماه رشدیه دوباره به تبریز بازگشت و دومین مدرسه را در محله «بازار» تأسیس کرد که باز در اثر حمله دشمنان علم و دانایی و به آتش کشیده شدن مدرسه، ناچار شد از این شهر بگریزد.

یک‌سال بعد سومین مدرسه‌اش را در محله «چرنداب» تبریز تاسیس کرد که این بار هم طلبه‌های علوم دینی مدرسهٔ صادقیه به تحریک مکتب‌داران به دبستان او هجوم برده و آن را غارت کرده و آتش زدند.

اما میرزاحسن از پا ننشست و چهارمین مدرسه خود را در «محلهٔ نو» تبریز، برای کودکان تهی‌دست بنا نهاد که تعداد شاگردانش به بیش از ۳۰۰ نفر رسید. این بار مکتب‌داران ملامهدی پدر رشدیه را تحت فشار گذاشتند تا مدرسه تعطیل شود. لاجرم ملامهدی از پسرش خواست به مشهد برود و او چنین کرد.

رشدیه یک‌سال بعد به تبریز بازگشت و پنجمین مدرسه را در «محلهٔ بازار» تاسیس کرد که این بار نیز در اثر هجوم اجامر و اوباش، تعدادی از دانش‌آموزان مجروح و یکی از معلمان کشته شد و او ناچار به مشهد گریخت و این بار مدرسه‌ای را در این شهر بنیان نهاد که این مدرسه نیز توسط کهنه‌پرستان مشهد به آتش کشیده شد و او را سخت کتک زدند.

وی دوباره به زادگاه خود بازگشت و این بار ششمین دبستان را در محله «لیلی‌آباد» تبریز بنیان نهاد. سه سال بعد با سلاح کمری مورد سوءقصد قرار گرفته و از ناحیه پا مجروح و مدرسه‌اش هم تعطیل شد.

رشدیه دست بردار نبود و این‌بار با فروش املاک خود هفتمین مدرسه را در تبریز دایر و کلاس‌ها را با میز و صندلی و تخته سیاه تجهیز کرده و در فاصله دو کلاس‌، زمانی را برای استراحت و تفریح دانش‌آموزان و معلمین در نظر گرفت که به «زنگ تفریح» مشهور شد.

با توجه به اینکه صدای زنگ شبیه صدای ناقوس کلیسا بود، این بار مکتب‌داران کهنه‌پرست، «صدای زنگِ مدرسه» را بهانه مخالفت با رشدیه قرار داده و او را به کفرورزی متهم و اعلام کردند که هرکس فرزندش را به این مدارس بفرستد کافر است و از این طریق عوام را علیه او تحریک کردند و او برای به صف کردن دانش‌آموزان و اعلام تعطیلی کلاس‌ها، ناچار شد به‌جای استفاده از زنگ، از یکی از دانش‌آموزان بخواهد تا با صدای بلند این بیت را بخواند:

«هر آنکه در پی علم و دانایی است

بداند که وقت صف آرایی است»

این مدرسه نیز با نارنجک دست‌ساز مورد حمله قرار گرفت و رشدیه ناچار به قفقاز رفت.

با دعوت میرزاعلی‌خان امین‌الدوله والی آذربایجان، رشدیه در سال ۱۲۳۶ به تبریز بازگشت و هشتمین مدرسه خود را که از سایر مدارس بزرگتر بود در محله ششکلان این شهر دایر کرد که آن‌هم با برکناری امین‌الدوله، به آتش کشیده شد.

وی دوسال بعد از این حادثه در زمان امین‌الدوله، مدارس رشدیه را در تهران تاسیس کرد.

در این شهر هم «فریاد مقدس‌مآب‌ها بلند شد که آخرالزمان نزدیک شده جماعتی بابی و لامذهب می‌خواهند الف و با را تغییر دهند، قرآن را از دست اطفال بگیرند و کتاب به آن‌ها یاد بدهند.»

پس از عزل امین‌الدوله، در پی این‌گونه جوسازی‌ها، این مدارس هم تعطیل شد.

پس از مدتی رشدیه تکفیر و با شایعه‌سازی به بابیگری و ضدیت با امام زمان و اهل بیت متهم شد.

ناگزیر به قم رفت و در آنجا مدرسه رشدیه را تأسیس و به آموزش کودکان فقیر و نابینایان پرداخت و سرانجام در سال ۱۳۲۳ در سن ۹۷ سالگی جان به جان آفرین تسلیم کرد.

او در آخرین لحظات زندگیش وصیت کرد که؛

«مرا در محلی به خاک بسپارید تا هر روز شاگردان مدارس از روی گورم عبور کنند و روحم شاد شود»

.