.
بیشک یکی از برترین رمانهای فارسی «داییجان ناپلئون» نوشته ایرج پزشکزاد است. این رمان دو نکته مهم را به جامعه ایران معرفی کرد:
توهمات داییجان ناپلئونی و توطئه انگلیسیها در هر موردی!
هرچند باید اعتراف کرد که «مشقاسم» در بخش سیاسی ایرانیان مغفول مانده است!
«مشقاسم» سرایدار بیسواد داییجان بود که چند سالی در خانهاش مشغول فعالیت بود و پس از آنکه متوجه شد داییجان درگیر توهماتش است بهتدریج خود را وارد دنیای ذهنی داییجان کرد و اندکی بعد بدل به «مصدر» داییجان در جنگهای مختلف شد و برای آنکه بیشتر خود را به داییجان نزدیک کند، با جعل روایات مختلف از جنگهای خیالی مبدل به شخص مورد اعتماد و دست راست داییجان شد که برای هرکاری از او مشورت میگرفت.
«مشقاسم» توانست تفکرات خود را به آهستگی وارد ذهن داییجان کرده و بسیاری از حرفهای داییجان، حرفهای «مشقاسم» بود.
«مش قاسمیسم» مکتبی است که پس از انقلاب ۵۷ در ایران رواج یافت. بعد از آنکه تسویه حسابها انجام شد و نیروهای انقلابی مشغول فعالیت شدند، «مشقاسم»هایی شکل گرفتند که بدون سواد و تخصص وارد حکومتداری شده و بسیاری از آنها عقدههایی که از حکومت قبل داشتند را سر مردم خالی کردند. مردمی که مستحقتر از آنها برای گرفتن پست و مقام بودند اما بلد نبودند چگونه به بدنه حاکمیت ورود کنند.
مصداق بارز «مش قاسمیسم» دنیای امروز را باید انجمن حجتیههای سابق یا همان پایدارچیهای امروز دانست. سیاسیونی که سالها در بخشهای پایین حکومت بودند و با ظهور معجزه هزاره سوم بدل به وزیر و نماینده مجلس شدند…
آنها که پیش از این تنها در نقش «مشقاسم» در گوش روسا حرف زده و تفکرات به اصطلاح انقلابی خودشان را به دیگران دیکته میکردند، یکباره صاحب قدرت و حکومت شده و با همان تفکرات حکومتی ساختند که نتیجهاش را امروز از اقتصاد تا فرهنگ مشاهده میکنیم.
سعید جلیلی که کارمند ساده وزارت خارجه بود پس از ریاست جمهوری احمدینژاد بهخاطر انقلابیگری(!) به معاونت اروپا و آمریکای وزارت خارجه دست یافت و اندکی بعد بدون هیچ تجربه خاصی دبیر شورای امنیت ملی و رئیس تیم مذاکره هستهای ایران شد…
قطعنامههایی که اقتصاد ایران را فلج و صنعت کشور را قلع و قمع کرد در زمان او در سازمان ملل تصویب شد که هنوز هم پابرجاست.
جلیلی دو بار کاندیدای انتخابات مجلس شد که رای نیاورد و بعدتر خود را شایسته ریاست جمهوری دانست چراکه خود «مشقاسم» دهه هفتاد و هشتاد، توسط «مشقاسم»های دهه نود محاصره شده بود و توهم نجات کشور داشت…
در سال ۱۳۹۲ و ۱۴۰۳ نیز در انتخابات ریاست جمهوری از رقبا شکست خورد و در مناظرهها مشخص شد سطح اندیشه و برنامههای کشورداری او شاید از یک فرماندار شهرستان کوچک هم پایینتر است.
امثال «مشقاسم»هایی مانند سعید جلیلی در عرصه سیاست ایران کم نیست. مداحی که مدیرعامل پتروشیمی شد، روحانی که بهخاطر حضور در تلویزیون چهره و بعدتر نماینده مجلس شد. به قول عبدالرضا داوری وزیری که به خاطر «عقبماندگی ذهنی» معافیت از سربازی گرفته بود. افراد فراوانی که بهخاطر ارتباط فامیلی و «مشقاسم»گری قویشان فرماندار و شهردار و استاندار شده و حتی محمود احمدینژادی که در بهترین حالت ممکن میتوانست شهردار قرچک ورامین شود بدل به رئیسجمهور ایران شد.
«مشقاسم» خود را مذهبی و اهل دین میدانست و همیشه برای اثبات اینکه حرفش درست است میگفت: «دروغ چرا؟! تا قبر آ آ آ آ…» یعنی تا قبر چهار انگشت بیشتر فاصله نیست و نباید دروغ گفت اما بهعنوان یک انسان مذهبی(نما) تمام قسمهایش دروغ بود و هرجایی که بهنفعش بود به سادگی دروغ میگفت. اتفاقی که در جناح اصولگرایی (هنوز مشخص نیست به کدام اصول پایبند هستند) بسیار دیده شده و دروغگویی بدل به یک «اصل» برای این جناح شده است…
«مشقاسم»های امروز به «ماکیاولی» ایمان داشته و حاضرند برای رسیدن به اهداف خود، همه چیز را فدا کنند.
اشکال از «مشقاسم»ها نیست بلکه مشکل اصلی از «داییجان ناپلئون»هایی است که اجازه میدهند این افراد گرد آنها جمع شده و به توهماتشان دامن میزنند. اگر «داییجان»های امروز کمی از توهم فاصله بگیرند و با واقعیت زندگی روبرو شده و دنبال دشمنان فرضی نباشند بهطور حتم «مشقاسم»ها را دیگر در کشور نخواهیم دید و زندگی مردم دستخوش تغییر فراوان خواهد شد. هرچند تا بوده «مشقاسم»ها بودند و خواهند بود…