خانه / مقالات / ایران ۱۵۰ سال پیش به روایت جهانگرد ایرانی: مریم شکرانی

ایران ۱۵۰ سال پیش به روایت جهانگرد ایرانی: مریم شکرانی

‏دارم یک سفرنامه تاریخی از حدود ۱۵۰ سال پیش ایران و جهان می‌خوانم به روایت یک جهانگرد ایرانی.

موافق هستید چکیده‌ای از آن را به صورت دنباله‌دار برایتان بنویسم؟

حاج محمدعلی سیاح محلاتی اسم جهانگردی است که سفرنامه او را از کتاب “خاطرات حاج سیاح” مرور می‌کنیم. حاج سیاح در یک خانواده دوستدار علم و ادب متولد می‌شود و با کمک مالی عمویش تا ۲۳ سالگی تحصیل می‌کند.

بعد از پایان تحصیل ‏عمویش او را به مهاجران اراک می‌برد و دخترش را برای او نامزد می‌کند اما چون داشتن زن متمول و گرفتن خرجی از او به مذاقش خوش نمی‌آید، بار سفر به دور تا دور دنیا را می‌بندد و در راه به تاجری می‌گوید به خانواده‌اش بگویند او مرده است تا دیگر منتظرش نباشند.

حاج سیاح از پیشرفت جهان و ‏عقب‌ماندگی ایران شنیده بوده و دلش می‌خواست از نزدیک ببیند و تجربه کند.
ما روایت حاج سیاح را از سفر به اقصی نقاط ایران شروع می‌کنیم و به سایر کشورها می‌رویم.

حاج سیاح در شروع روایت می‌گوید مردمی که پولدار بودند مجبور بودند بخشی از ثروت خود را با زور و تهدید به حاکمان محلی ‏بدهند و آنها که فقیر و عوام و دهاتی بودند، پولی را که با رنج و زحمت به دست آورده بودند، با میل خود تقدیم و نذر ملایان می‌کردند و از وفور خرافات و جعلیات مذهبی در ایران می‌نویسد.

حاج سیاح شرح می‌دهد که چون علم و دانش و اخبار روز جهان در ایران به سختی نفوذ می‌کرده، مردم علاقه ‏داشتند درباره سیاست و حاکمان زیاد حرف بزنند و کمتر از علوم و دانش بگویند و البته حکام هم بسیار ظالم و خونریز بودند.

حاج سیاح توضیح می‌دهد در مناطق ایران یا یک ظالم خونریز حاکم بود و بقیه ضعیف بودند یا حاکم ضعیف بود و ظالمان بسیاری از طبقات ثروتمند و ملا وجود داشتند و مردم ‏معتقد بودند یک ظالم بهتر از ده‌ها ظالم است!

روایت سفر حاج سیاح به ایران از برگشتن او پس از سفری ۱۸ ساله به دور دنیا شروع می‌شود. وقتی ایرانیان او را زنده در بمبئی هند می‌بینند و به خانواده‌اش خبر می‌دهند و مادر حاج سیاح نامه تاثربرانگیزی از فراق فرزند می‌نویسد. حاج سیاح تحت ‌‏تاثیر نامه به ایران برمی‌گردد.

ایرانیان در هند به زیارت آقاخان محلاتی، پیشوای مذهب اسماعیلیه می‌رفتند. حاج سیاح می‌نویسد او در هند زندگی مرفه و سلطنت‌واری داشت و فقرا برای او نذر می‌بردند. سفرنامه حاج سیاح به ایران از بندرعباس و بندر بوشهر شروع می‌شود.

حاج سیاح در بدو ورود به ایران از بندر بوشهر و بندرعباس می‌نویسد؛ او توضیح می‌دهد وجود آنکه این بنادر از طریق دریا به سایر ممالک راه دارند و می‌توانند کالای تجاری به همه جای جهان حمل کنند، خرابه و ویرانه هستند، هرچند که ‏وضعیت بندرعباس بهتر است.

در بوشهر حتی غسالخانه وجود ندارد و مردگان را در دریا می‌شویند و برای دفن می‌برند.

او به وفور از کثیف و غیربهداشتی بودن شهرهای ایران حتی شهر بزرگی مثل شیراز می‌نویسد و تاکید می‌کند که پیدا کردن جای تمیزی برای اقامت و حمام گرفتن بسیار دشوار است.
‏🍂این گردشگر می‌نویسد که حکام محلی برای مهار دزدی و راهزنی مجازات‌های سخت در حد سر بریدن و دست و پا بریدن وضع کرده بودند. یک امیر محلی در شیراز به او می‌گوید برای مهار دزدی ایرانی جماعت باید فقط سر برید و شکم پاره کرد و هیچ راه دیگری نیست!
حاج سیاح نمی‌پذیرد و می‌گوید باید از ‏کودکی در مدارس به آنها آموزش داد مثل ممالک پیشرفته.

حاج سیاح می‌نویسد که در دوره قاجار، پادشاهان حکومت‌ شهرها و مردم آن شهر را به خان‌زاده یا ثروتمندی می‌فروختند و آن فرد اختیاردار مردم می‌شد و اگر مردمی از ظلم امیر محلی به شاه شکایت می‌برد دستش به جایی بند نبود!

در شیراز ‏دشت ارجن که دشتی باصفا و پردرخت و رودخانه بوده است، قطب تولید شراب بوده اما حکام محلی بعضا درباره مسائل شرعی سخت می‌گرفتند. او توضیح می‌دهد که مردی را برای نوشیدن شراب گرفتند و مرد جسارت کرده و به امیر گفته بود من خون رز می‌خورم و تو خون مردم!
او را سخت تنبیه کرده و رها کردند.
‏🍂حاج سیاح توضیح می‌دهد که در سراسر ایران امرا و شاهان یک رسم دارند و آن اینکه بین مردم اختلاف می‌اندازند و حکومت می‌کنند. در این وانفسا یک خانواده ثروتمند به امیر محلی نزدیک می‌شود و خانواده ثروتمند دیگر را به خاک سیاه می‌نشانند و روزی دیگر ماجرا برعکس است.

ثروتمندان در آن ‏زمان برای حفظ حیات خود باج‌های سنگین به امرا می‌دهند و حق مالکیت محترم شمرده نمی‌شود. گاهی امرا تمام مال و اموال و حتی زن و بچه ثروتمندی را ضبط کرده و به خدمت خود می‌گیرند. برای همین از شاهزاده‌ها و ثروتمندان فراری روایت‌هایی دارد.

او از “مفت‌خوارها” زیاد می‌نویسد و توضیح ‏می‌دهد که هر مفت‌خواری خوابی می‌بیند و مدعی می‌شود که مکانی مقدس است و آن مکان زیارتگاه و محل جمع کردن نذورات و پول‌ می‌شود و دعانویسی، رمالی، جن‌گیری، مداحی، درویشی و تعزیه‌داری و … بسیار بین عموم رایج است.

حاج سیاح می‌نویسد از بدبختی اهل ایران این است که نمی‌خواهند از کسب ‏و صنعت و زحمت نان بخورند و همه برای مفت خوردن در پی وسیله می‌گردند. ظالمان با پول زور گرفتن و غارت مردم و مردم از خرافات و جهل.

حاج سیاح می‌نویسد در زرقان فارس درویشی خود را آتش زده و کشته بود و نامه‌ای نوشته بود که من از زندگانی دنیا سیر شدم و جز مکررات هیچ ندیدم و دیگر طاقت ‏زیست ندارم و در ادامه می‌نویسد که البته خودکشی را در واشنگتن امریکا هم دیده و یک عضو مجلس مبعوثان مشابه همین درویش یادداصتی گذاشته و خود را از بام پرت کرده بود. مردم دنیا شبیه یکدیگرند.

از تخت جمشید می‌نویسد که مردم روی آن کنده‌کاری می‌کردند و یادگاری می‌نوشتند و حاج سیاح ‏متاثر شده. از زندگی نسبتا مرفه انگلیسی‌ها بین مردم جنوب ایران نوشته و اینکه گاهی اماکن عمومی مثل چاپارخانه یا کاروانسرا را به تصرف خود درآورده و با بدرفتاری مانع استفاده ایرانیان می‌شدند و او جاهایی به انگلیسی‌ها اعتراض کرده است.

در سورمک حد فاصل شیراز و اصفهان وقتی مردم ‏می‌فهمند که او جهانگرد است، دسته دسته به دیدن او می‌آیند و از “غول بیابانی”، “دیو” ، “آدمهای یک چشم و دوال پا”، “شهر زنان” و … می‌پرسند و از او می‌خواهند برایشان دعا بنویسد یا به آنها چشم‌زخم بدهد و دعای محبت و باطل السحر و…
حاج سیاح می‌نویسد “دلم برای این مردم آتش گرفت”!