مهرماه همان نقطه اعتدال پاییزی در فصل ها که مدت زمان عمر شب و روز با هم برابر می گردد. کودکانی که آماده می شوند به کلاس اول بروند، چه شوقی و ذوقی دارند؟
آنانی که کمی دست شان به دهن شان می رسد، از کفش و کیف و لباس تا مداد و مداد رنگی تهیه می کنند.
چند صباحی که این کودکان به مدرسه می روند به تدریج خسته شده و برای ایام تعطیل لحظه شماری می کنند.
آموزش غلط با روان این کودکان چه می کند که آنان را گریزان می کند؟
این حکایت نومتعلم است.
از طرفی، معلم در سوی دیگر این معادله قرار دارد.
معلمی که باید معمار توسعه پایدار در ایران باشد. اما خود در خم کوچه چه کنم حداقل های زندگی اش گرفتار شده است.
از یک سوی توان تامین نیازهای اولیه زندگی اش ندارد از آن سوی با مجموعه ای شاگرد مواجه است که نمایی از رنج ها و دردهای فقر، اعتیاد والدین، طلاق، و کمبودهای بسیاری رنج می برند.
دستگاه عریض و طویل آموزش و پرورش هم که سیاسی ترین وزارت و بی اثرترین آن است.
بلایی که معلم خود را بدان دچار کرده است، گرفتار در چنگال سه اهریمن؛ فقر، بی انگیزه بودن دانش آموز، و سیاست زدگی دستگاه آموزش و پرورش است.
(فرهنگیان گرم کنندگان تنور انتخابات و بازیگران بی جیره و مواجب زمین سیاست پیشه گان در طی چهار دهه گذشته بوده اند.)
در دستگاه سیاست زده آموزش و پرورش که سرچشمه و منتشرگر فرهنگ بایستی باشد، آنانی که فن وابستگی به بالادستی می دانند از تدریس معاف و آنانی که از این گروه نیستند، به طور خاص مدرسین ابتدایی و علوم پایه زجر کشندگان این آموزشند.
در پایان خدمت هم که تازه مشکلات زندگی و دردهای جسمی شان جان شیرین را هر روز به طمع مرگ سپری می کنند.
”دو مرگ بود آنچه مرا پیر کرد و کشت
بیداد عشق بود و بلای معلمی
گر بستمی به تربیت سگ میان خویش
بهْ بود تا به تربیت نسل آدمی
سگ مردمی به سر برد و آشنا شود
وز آدمی نیاید جز نیش کژدمی
در کشوری که این ثمر دانش است و علم
پیداست کآن دیار کجای است و مردمی
نفرین بر آن کسیکه در این ره چو من بَرد
زجری بدین گرانی و اجری بدین کمی”
(دکتر مهدی حمیدی شیرازی
تهران _ ۱۳۲۰)