خانه / مقالات / چرا حامد اسماعیلیون ؟
مهرنوش موسوی

چرا حامد اسماعیلیون ؟
مهرنوش موسوی

حامد اسماعیلیون به خاطر جایگاهی که در وجه خارج کشور انقلاب کنونی مردم ایران احراز نموده اکنون از همه سو مورد حمله و تهاجم است. دیشب صدا و سیمای جمهوری اسلامی علیه وی پاپوش دوزیهای نخ‌نمایی را کلید زد که بلافاصله از سوی مردم جواب گرفت. در جبهه انقلاب اما مکث و تحصیل موقعیت حامد به خاطر اصلیترین مسئله که عروج یک رهبری صالح، به عنوان نماینده نه تا به آخر مردم به این حکومت میباشد مهم و اساسی است.‌

سوال این است چرا انقلاب در خارج کشور، حامد را روی دوش خود نشاند و به موقعیت فعلی پرتاب کرد؟ حامد اسماعیلیون اکنون در موقعیت سیاسی ای نیست که حتی پنج هفته پیش در آن قرار داشت. این موقعیت از کجا ناشی میشود. واقعیت این است که اپوزیسیون ایران از راست راستش گرفته تا چپ چپ اش کلی شخصیت و رهبر شناخته شده داشت که بیش از چهل سال است در این میدان هستند. چرا جامعه دست برد، در خارج کشور، حامد را برای ایفای این نقش انتخاب کرد؟
تیوری توطئه را اول از همه کنار میگذاریم چونکه کلهم باعث خنگ شدن آدمها میشود. ته تیوری توطئه این است که « بزرگش کردند». یعنی جامعه نفهم است! بعدش تازه میرسیم نقطه سر خط. خب چرا تو را بزرگ نکردند؟ بطور مثال اینهمه رضا پهلوی رسانه دارد، حتی رسانه درباری خصوصی دارد، چرا نتوانست حتی برای تظاهرات در یک قصبه کوچک فراخوان بدهد؟ نه فقط رضا پهلوی،حسن شریعتمداری، فواد پاشایی و مسیح علینژاد. نه فقط اینها، بل حتی اشخاص چپ و رادیکال هم با اینهمه سابقه و تجربه و رادیکالیسم نتوانستند در خارج چنین موقعیتی بسازند. سوال این است چرا؟ حامد از چه شرایطی برخوردار بود که غیر ممکن آنها را ممکن کرد؟

۱. تفاوت نسلی!

به اعتقاد من جامعه ای که رهبرانش جنتی و خامنه ای باشند و شصت درصدش جوان باشد، آدمهایی را که تفاوت نسلی زیاد دارند برای همچون تحولی انتخاب نمیکند. چون آن نسلی که در خیابان است، کارهایی میکند که هضم آن برای فاصله سنی زیاد بلافاصله و سریع ممکن نیست. الان رهبران اپوزیسیون ایران از دم بالای شصت سال هستند. این یک پرابلم است. یک پرابلم اجتماعی است. مسئله فقط و صرفن سن و سال نیست. یک رهبری خوب شصت ساله که توانسته باشد پی در پی، در پیچ های مختلف سیاسی، پشته پشته کادر جوانتر را جلو صحنه بیاورد یعنی رهبری خوبی است. جامعه او را در کلکتیو همراه با کادرهایی که پرورده نگاه میکند. اما وقتی شما حزب و سازمان درست کردی که جامعه جوان ایران با تمام مشکلاتش بیرون شماست، از ترکیب مسن رهبری ات مشخص میشود که حتی دنبال ساختن کادر فکری خودت هم نبودی، انوقت رویت قلم کشیده میشود. یکی از دلایل انتخاب حامد به اعتقاد من فاصله نسلی است.
رضا پهلوی با آوردن فرشگرد سعی کرد رنگ و لعاب قدیمی سامانه سلطنتی را عوض کند. منتهی این پروژه به دلایل مضمونی شکست خورد. فرشگرد فقط ویترین کراوات فیروزه ای های پلتفرم بالای جامعه بود. هیچوقت نتوانست مشکلات و مسائل جامعه را بصورت رادیکال و ریشه ای مالخود کند. یک عده که مثل کارمندان ممتاز یک موسسه کهنه بودند. چون تا مادام که شما شاهزاده خطاب شوی، پلتفرم سیاسی خودت با شما اندازه گیری میشود. فرشگرد خراب کرد. هم با موضعگیریهایش، هم با وجناتش!
چپ جامعه ایران هم در بیست سال اخیر یک گسست نسلی پیدا کرد. چرا که با جامعه ای که شصت درصدش جوان هست مچ نشد. رفتند سراغ مسائل درون خانوادگی. اختلافات حاشبه ایی، انشعابات متعدد، تفرقه و تشتت. متاسفانه چنان غرق در مسائل خود شدند که تحول اجتماعی بیرون، از آنها جدا افتاد.

من در تظاهرات برلین نگاه میکردم، عمده ترکیب سنی جمعیت، زیر چهل سال بود، حتی درصد بالایی زیر سی سال بود. خب یک زمانی در همین خارج ، چهل ساله ها میرفتند در میدان مبارزه سی ساله ها را می آوردند. الان همان آدم، بالای شصت است. بین نسل خودش و دهه هشتادی هم، ده هزار تا کادر فکر و تاریخ مبارزه خودش درست نکرده که برود لایه به لایه نسل های مختلف را بیاورد. رفتارش، حرکاتش، لباس پوشیدنش، حتی حرف زدنش به نسلی که قرار است بیاورد نمیخورد. بزرگترین علامت در این رابطه، بی اطلاعی اینها و عدم اشراف به مسائل جامعه است. این در بیرون به گسست نسلی ترجمه میشود. چپ ایران طی این بیست سال اخیر خودش را بازتولید نسلی نکرد. چون شما حتی اگر شصت سالت باشد، لااقل باید پنجاه ساله ها را اورده باشی که او هم برود چهل ساله را بیاورد و الا آخر. وقتی از دوران قدیم تا الان در پیشخوان رهبری ات یک تصویر ملال آور و تکراری بیشتر نداری، که حرف جدید ندارد بزند، ایده ندارد، رسانه ندارد، ملت خسته میشود. این مکانیسم داده شده جامعه است. موتور جنبش سیاسی و فکر و سیاست درست باید مدام کادر تولید کند، جلو جامعه بگذارد. وقتی نمیکنی، زوال پیدا میکنی. انقلابیگری حساب پس انداز نیست. شخصیت سیاسی هم مشعل المپیک نیست دست بدست شود.
کاک فواد مصطفی سلطانی شخصیت یک مومنتوم بخصوص در تاریخ مبارزه برای عدالت اجتماعی در کردستان است. الان فعال سیاسی که در همان کردستان بدل به شخصیت محبوب مردم میشود هیچ چیزش شبیه کاک فواد نیست. چرا؟ چون جامعه جلو میرود و با خودش شخصیت جدید تولید میکند. اسماعیل بخشی هیچ چیزش به رهبر کارگری نفت در سال ۵۷ نمیخورد. چون تاریخ عوض شده، جنبشها عوض شده اند. چپی که جاده میپیچد او نمی پیچد، چپی که فکر میکند شخصیت دیروز لزومی به تولید خودش ندارد میمیرد و عبور از خود را ممکن میکند. چون مبنای تفکر او دیالکتیک تغییر نیست. سوخت و ساز درونی و بیرونی اش کهنه میشود. زنگ زده میشود.
اپوزیسیون راست وضعش از این هم خرابتر است. جملگی رفته اند به جای آینده، سرمایه گذاری کرده اند دوره قدیم را برگردانند. خب این پلتفرم چه جوری قرار است نسل جدید را در سیاست امروز شما بازتولید کند؟ جوان بیاورد که رویای یک عده پیرمرد را تحقق ببخشند؟ راست در همه شاخه هایش در این زمینه شکست خورده است. چه کسی دنبال حسن شریعتمداری در جامعه ایران راه می فتد؟ هیچکس! اینجا جامعه معطل نمیشود شما بوتاکس بزنی. احتیاج دارد انقلابش را پیش ببرد، میرود بهترین گزینه دم دستش را انتخاب میکند.

۲. همزاد پنداری اجتماعی!

اما حتی در کلاس سنی حامد هم آدم کم نداریم. بطور مثال مسیح علینژاد را داریم که قاعدتن در یک انقلاب زنانه بایست شانسش بیشتر میبود. سوال این است چرا مسیح علینژاد حتی یک عدد تظاهرات را در خارج فراخوان نداده، سخنران یک تظاهرات هم نبود. در دوران انقلابی شما از پشت دوربین گوشی، شخصیت راهبردی نمیشوی. کف خیابان مهم است. چرا مسیح درجا زده عروج نکرد؟
تفاوت سنی اگر چه مهم است، اما در یک کانتکست و چهارچوب معین در ارتباط با بقیه فاکتورها مهم است. تفاوت سنی به خودی خود هیچوقت بالای پلتفرم سیاسی نیست.
تاریخ شروع و عروج یک شخصیت سیاسی، مهم و تاثیر گذار است. حامد وقتی پریسا و ری را را از دست داد بدل به تصویر زندگی کل جامعه ایران شد. حامد بدل به آیکون « هستی باخته» جامعه ای دردمند شد که باید کلیه اش را بفروشد تا زنده بماند. جنایتی که جمهوری اسلامی با زدن هواپیما کرد، آنقدر عمیق، آنقدر تکان دهنده بود که جامعه ایران را عوض کرد. حامد شد تصویر پدری تنها و همسری تنها که دردمندانه جلو پیشخوان این جامعه ایستاده است. مردم بلند شدند با او گریه کردند. او را در آغوش گرفتند. این جنایت تاثیر بسیار تعیین کننده ای روی توجه جامعه به حامد داشت. مملکت هستی باخته و له شده زیر فقر و جنایت، میخواست ببیند اکنون او چه خواهد کرد. وقتی در برلین هزاران هزار نفر در مقابل پودیومی که سخنرانی میکرد دست میزدند که حامد دوستت داریم، میشنیدی که میگفتند حامد غم بزرگ را بدل به کار بزرگ کرد. دردمند بودن در مقابل این جنایت یک طرف بود، بلند شدن و جنگیدن ‌طرف دیگر بود. حامد جلو مردم گریه کرد. برای جامعه ایی که به قول شروین در حال خوردن قرص اعصاب و گریه کردن بود. اما فقط گریه نکرد. دست به زانو گرفت، بلند شد، ایستاد و جنگید.
اگر یک کلمه سازشکارانه از دهانش خارج شده بود، مردم از رویش رد میشدند. در تاریخ همین چهل ساله نمونه کم نداریم. اما ایستاد و به نمایندگی از خودش و همسر و کودکش و تمام بازماندگان و به نمایندگی از کل جامعه ای که نگاهش میکرد، با او میگریست و با او خشمگین میشد، نه گفت. رادیکال بود. سازش ناپذیر بود. جامعه سازش ناپذیری بکر حامد اسماعیلیون را باور کرد و به صندوق سرمایه انقلاب واریز کرد. چرا؟ چون روزی که بلند شوی و بخواهی بیندازی فرصت فکر کردن نداری، آن روز باید مطمئن باشی که وسط انقلاب وا نمیدهی، نمیخوری.
تاریخ اندوه حامد با تاریخ اندوه آبان مچ شد. اعتراض و ایستادگی اش نماد حرکت شد. این برای جامعه مهم است. جنگیدن و مبارزه سیاسی حامد جلو جامعه و با جامعه شروع شد. جامعه لااقل تا الان خیالش تخت است که او برای تاج نهادن بر سر، برای کسب قدرت فردی، برای پول و مال اندوزی نیامده است.

۳. مومنتوم!

نود و نه درصد اوقات دیگر در جامعه، ما مشغول مبارزه برای کسب مطالباتیم. در واقع مبارزه برای اصلاحات. منظورم اصلاح طلبی خاتمی چی ها نیست. منظور مطالبه دستمزد، بیمه بازنشستگی، روسری یک کم پایین تر و غیره. یک روز هست اما، که یک درصد تاریخ است ولی تعیین کننده است. آن روز انقلاب است. اگر در ان فرصت نود و نه درصدی، پلتفرمهای سیاسی توانسته باشند شخصیت تولید کنند، رهبر واقعی تولید کنند، به جامعه بقبولانند و بباورانند، در آن یک روز انقلاب، کارشان میگیرد. چون انقلاب وقت ندارد، انقلاب دم دست ترین و عملی ترین پلتفرم سیاسی و آدم این سیاست را جلو میکشد، از مجرای آن مثل سیلاب جلو میرود. اگر تا آن موقع به هر دلیلی نتوانسته باشند، دیر است.،تحول انقلابی نمی ایستد. صبر نمیکند. چون دشمن میزند. باید جلو رفت.
ممکن است شما ادم خیلی خوب و رادیکالی هم باشید، ولی آن لحظه که باید در دسترس انقلاب باشید، جامعه شما را پیدا نکند. دستتان به هم نرسد. مهم همان مقطع باریک و حیاتی است.
از قیام آبان معلوم شد که ما شخصیت یا شخصیتهایی که برای انقلاب کردن جلو جامعه بگذاریم نداریم. اگر آبان یک درس مهم داشت همین مسئله خلاء رهبری بود. همینکه یک عدد کنگره و نشست نداریم که این خلاء را موضوع سرخاراندن خودش و چه باید کرد محیطش بکند، یعنی واویلا! انقلاب کنونی ایران با وقوف به این خلاء وارد میدان شده. معلوم است که دست میبرد ادمهایی مثل حامد را روی دوش خود سوار میکند. بخواهند یا نخواهند.
مسیح علینژاد نه خودش را آماده ایفای چنین نقشی کرده بود، نه در این مومنتوم به همین خاطر بهترین گزینه بود. چرا؟ اول اینکه مسیح برای کسی شدن، بطور ابژکتیو نگاهش به کریدورهای دول غربی و رسانه هایشان از بالا بود. انقلاب یعنی تعیین تکلیف از پایین. اگر در دوره ای بودیم که بوش پدر در یازده سپتامبر، ایران را محور شر نامید و اپوزیسیون راست مردم را به دول غربی و امریکا امیدوار میکرد، آن زمانی که حزب دمکرات کردستان هم، تنکیو بوش میگفت، کار چهره هایی مثل مسیح علینژاد بیشتر میگرفت. چون تحول سیاسی بر بستر تفکر راست و از بالا شکل میگرفت. در اینصورت عکسهای مسیح علینژاد با پمپئو سرمایه سیاسی محسوب میشد. اما از قیام دیماه نود و شش جامعه انتخاب کرد که از پایین کار را تمام کند. مردم کارگر و زحمتکش و رادیکالیسم کف خیابان احساس قدرت و اختیار کرد. برای همین مردم الان به بایدن میخندند و هیئت حاکمه امریکا را در حال دراز کشیدن می بینند. دارند عکس رابرت مالی و بایدن را با عبا و عمامه پخش میکنند. الان ورق برگشته. الان این انقلاب است که محور تحول سیاسی است، دولتها باید بروند تکلیف خودشان را با انقلاب تعیین کنند نه بر عکس. یک دلیل اینکه شاخه ای از جنبش راست که دستش در گردن هیئت حاکمه آمریکا و تحول از بالا بود صحنه گردان انقلاب حاضر حتی در خارج کشور نیست همین است. با انتخاب حامد جامعه لااقل در خارج اعلام کرد میخواهد از این موقعیت و این اپوزیسیون عبور و طرحی نو در اندازد.
اگر حامد کوچکترین سیاستی در پیش گرفته بود که بند و بستی و چشم امید به بالا بود الان از صافی انتخاب انقلابی رد شده بود. مواضع تاکنونی حامد در مقابل دولت کانادا و استفاده اش از شرایط انقلابی برای کوبیدن مطالبه تحریم سپاه مورد توجه مردم قرار گرفت.
همه چیز در این مومنتوم فقط محاسبه نیست. واقعن مومنتوم است. بطور مثال اگر این انقلاب وقتی رخ داده بود که اعتصاب نیشکر هفت تپه جریان و اسماعیل بخشی رهبر آن اعتصاب بود، انقلاب ایران اسماعیل را روی شانه اش مینشاند.
باید در لحظه مناسب باشی در جایی که انقلاب به سراغت می آید. حامد انتخاب نکرد. اتفاقی آنجا بود.

۴. شفافیت مالی و عدم وابستگی !

حامد اسماعیلیون از نظر اجتماعی و فرهنگی به جامعه امروز ایران نزدیک است. عقب مانده نیست. زندگی اش داستان یک آدم مدرن و با سواد و شفاف است. دسترنج خودش را میخورد. برای مبارزه کردن حقوق نمیگیرد. شاید خیلیها بگویند این فرعی است. ولی برای جامعه ایی که اختلاس دیده، این نکته حیاتی است. هیچ انقلاب رادیکالی که هنوز از مسیر خارج نشده، بیکار نیست شخصیتهایی را به عرش برساند که باید کلی هزینه کنی، آنها را توجیه کنی. تازه کار خودت جلب اعتماد مردم باشد.

۵. تشکیلات سازی و نماد اتحاد!
انجمن دادخواهی اولین تشکیلات ضبط و ربط دار دادخواهی در ایران است که مدل آن قدیمی نیست. از وقتی تشکیل شده بلبشو ندارد. انشعاب و اختلاف ندارد. کارهای خوب، متین، آرام و با وقار و موثر سیاسی کرده است. شما یک حزب سیاسی به من نشان بدهید که اندازه این انجمن ضبط و ربط و کارش خوب و آبرومند باشد. برای هر تحول انقلابی ظرفیت تشکیلات سازی و اتحاد ایجاد کردن افراد مهم است. تک تیراندازی و کار کمپینی به درد رهبری نمیخورد. همه مردم هم میدانند انجمن دادخواهی فقط کار حامد نیست. ولی بالاخره حامد را جلو صف این انجمن می بینند. مسئله فقط تشکیلات درست کردن هم نیست. این تشکیلات لب جدول خیابان درست شده وگرنه مثل سازگارا و شریعتمداری بنشینی در اتاق نشیمن چیزی را در ترشی بیندازی واسه اینکه دستت به سفره در دوران گذار برسد نشد تشکیلات! فرشگرد هم نشد تشکیلات. حامد و یارانش این انجمن را ایجاد کردند، با این انجمن آدم به خیابان آوردند، رسانه ایجاد کردند، کار تیمی کردند، سر و صدای الکی پلکی نکردند. این به اعتقاد من همه جا دیده شد.

۶. با حامد کجا ایستاده ایم؟
تازه در آغاز راهیم.
این تازه شروع یک پروسه بسیار حادتر و عمیقتر است.
این جامعه به شدت پلاریزه شده است.
شخصیت ها نوک کوه یخ پلتفرمهای سیاسی، احزاب، سازمانها و انجمن ها هستند.
خود این سازمانها و احزاب نوک کوه یخ چی هستند؟
نوک کوه یخ جنبشهای اجتماعی.
حزب سوسیال دمکرات در اوائل قرن گذشته نوک کوه یخ جنبش سوسیال دمکراسی بود.
جنبش سوسیال دمکراتیک ‌نوک کوه یخ مبارزه کارگری بود.
مبارزه کارگری نوک کوه یخ یک تضاد عمیق اقتصادی، سیاسی و طبقاتی در جامعه بود.

انتخاب شخصیت های اجتماعی بر اساس یک جدالی در عمق جامعه صورت میگیرد.
این جاده دو طرفه است.
الان حامد را با شخصیتهای ماقبل خودش مقایسه میکنند.
از آنهایی که عبور کرده است.
اما این برای پیشروی کافی نیست.
کافی است پروسه عروجش مطابق نیاز جامعه نباشد.
فورن سر و کله آدمهای جدیدی پیدا خواهد شد که حامد در قیاس با آنها، قبلی محسوب میشود.
بخصوص که الان خشونت حاکم روی عروج داخل کشور را بسته است.
تمام جوهر این مکانیسم یک اسم بیشتر ندارد و آنهم «نمایندگی نه تا به آخر مردم» است.
چه کسی سازش نمیکند؟
چه کسی ظرفیت این نمایندگی نه تا به آخر را دارد؟
این تعیین کننده است.

حول این نه گفتن و حول شخصیتها به سرعت جنبشهای جدید، پلتفرمهای جدید شکل میگیرد.
یک روز و فقط یک روز اگر داخل کشور آزاد شود، آنوقت باید از اینطرف آب، چنان ظرفیت بزرگی فراهم شده باشد که غولهای نوین رهبری کننده در جنبش کارگری، دانشجویی و زنان را وارد ارکستر قبلی کرده، هماهنگ یک آواز مشترک بخوانند.
آیا حامد اسماعیلیون ظرفیت و امکان فراتر رفتن از این هست جدید را دارد؟
باید دید.
این انقلاب آنقدر عمیق و بزرگ است که به دهها حامد در لایه های مختلف برای پیشبرد خود محتاج است و شما مطمئن باشید که این الیت را هم تولید خواهد کرد.