شاه چگونه در مسیر سقوط قرار گرفت؟خداداد فرمانفرمائیان (رییس بانک مرکزی پهلوی)

◽️من شاه را از همان ابتدای حکومتش و تا یک هفته قبل از رفتنش در سال ۱۳۵۷ می‌شناختم. این مرد در طول ۲۰ سال به شدت تغییر کرد. در آغاز، بسیار دموکراتیک بود. به سادگی در دسترس بود. مسائل را خوب می‌فهمید و درک می‌کرد. از انتقاد گریزی نداشت. او واقعاً اجازه می‌داد تا بحث‌های مرتبط با مسائل مردم به صورت شفاف با او در میان گذاشته شود. ما از آزادی زیادی در مخالفت با او و طرح‌هایش برخوردار بودیم. اما در سال‌های آخر و قبل از سقوط حکومتش، دیگر امکان هیچ مخالفتی با او وجود نداشت. در آن ماه‌های پایانی، این مرد، حتی حوصله گوش‌دادن و شنیدن جزئیات را نداشت.

◽️در خلوت به صحبت‌های نخست‌وزیر گوش می‌کرد اما تاثیری بر او نداشت. شاه مرد بسیار پیچیده‌ای بود. آدم خیلی ساده‌ای نبود که بخواهد با چاپلوسی، فریب بخورد. او بین تعصبات مذهبی و دینی و به معنای واقعی کلمه در ایمان به مذهب سرگردان بود. خیلی کلی به دین و خدا اعتقاد داشت. ملحد نبود ولی به مراسم‌ مذهبی هم اهمیت چندانی نمی‌داد، یعنی مردی نبود که هر روز نماز بخواند یا روزه بگیرد. او مشروب می‌خورد و نوشیدنی مورد علاقه‌اش ویسکی بود. به سرنوشت اعتقاد داشت و می‌گفت، «هرکس تقدیری دارد، هرکسی سرنوشتی دارد». به نظر من او فردی آموزش‌دیده و روشنفکر هم نبود. قدرت تحلیلی خیلی بالایی نداشت.

◽️اهل کتاب خواندن نبود اما دقت بالایی در خواندن گزارش‌های مکتوبِ وزرایش داشت. من گزارش‌هایی را در سازمان طرح داشتم که او با دستورات دقیق و جزئیات کامل علامت زده بود، حتی اگر در مورد شرکت نفت یا ارتش بودند. او همه گزارش‌ها را می‌خواند، مستقیم دستورش را می‌داد و اگر نکته‌ای را رد می‌کرد زیر آن خط کشیده و برایش دلیل می‌آورد. حتی بارها گزارش‌های شرکت نفت را جلوی من می‌گذاشتند و می‌گفتند، «ببین! این و این و این را رد کرده است». این رویه‌ها ادامه داشت و خوب پیش می‌رفت تا اینکه «مگالومانیا» به سراغش آمد.
http://telegram.me/bavarh
◽️ توهم خودبزرگ‌بینی و اختلالات شخصیتی خیلی چیزها را خراب کرد و همه ما مقصر بودیم. همه کسانی که در اطراف او بودند به پیشرفت این بیماری هولناک کمک کردند؛ از نخست‌وزیر و وزرا گرفته تا همسرش. همه می‌خواستند او را خوشحال کنند، بنابراین چیزهایی می‌گفتند که او دوست داشت بدون توجه به صحت‌شان بشنود. حتی سازمان اطلاعات هم در برابر او دیگر یک سرویس اطلاعاتی بزرگ نبود که خودش هم در اواخر سلطنتش این را به من گفت.

◽️ در طول سال‌های آخر حکومتش، شروع به تحقیر ژنرال‌ها و وزرای خود کرده بود. آنقدر از مردم ناامید شده بود که باورکردنی نبود. برای همین او را در سال‌های قبل از انقلاب می‌شد به عنوان یک مرد پارانویا، یک فرد مبتلا به اسکیزوفرنی دید؛ هرچند از نظر جسمی هم وضعیت خوبی نداشت. من سه ماه قبل از رفتنش، وقتی خواستند او را ببینم، فهمیدم که سرطان دارد. با من تماس گرفتند و گفتند او خیلی تنهاست، بیا با او صحبت کن.

◽️آن زمان من هنوز رئیس بانک بودم. به دیدنش رفتم. او را که دیدم، انگار نشناختمش. مردی را دیدم که بیمار و کاملاً ناامید، سرگردان و بلاتکلیف بود. از او پرسیدم، «چه بر سر قدرتِ دولت آمده، چه بر سر دستگاه‌های اطلاعاتی آمده، چرا دیگر خبری از آن رجزخوانی‌ها نیست؟». ناگهان برگشت و با صدایی تیز که قبلاً هرگز آن را نشنیده بودم، فریاد زد، «آنها هرگز چیزی نمی‌دانستند». در مورد اطلاعات ارتش از او پرسیدم. با همان صدا گفت، «آن هم هرگز وجود نداشته است». با سرعتی غیرعادی در اتاق قدم می‌زد و هرازگاهی با پایش محکم به دیوار می‌کوبید. مثل یک شیرِ در‌قفس‌مانده انگار می‌دانست که آخرش است و دیگر نمی‌توان کاری کرد. او به‌طور کلی کنترل خود را از دست داده بود. وضعیت غم‌انگیزی بود. از مردی که همیشه از تبدیل شدنِ ایران به پنجمین قدرت نظامی و صنعتی جهان حرف می‌زد، چیزی نمانده بود. از مردی که درباره چگونگی دستیابی به تمدنی بزرگ و چندهزارساله در ایران حرف می‌زد، فقط یک بیمار رنجور مانده بود.

گزیده‌ خاطرات خداداد فرمانفرمائیان- رئیس‌کل بانک مرکزی و رئیس سازمان برنامه و بودجه عصر پهلوی- شماره ۴۹۳، هفته‌نامه تجارت‌ فردا