روایت نخست:
در نوجوانی، خانوادهای در همسایگی ما زندگی میکردند که پدر خانواده بسیار همسر و فرزندانش را مورد خشونت و آزار جسمی و روانی قرار میداد. تقریباً روزی بدون صدای فریاد و شیون مادر و فرزندان و دشنام پدر سپری نمیشد. آن زمان هم اورژانس اجتماعی نبود و هر همسایهای به قصد توقف خشونت مداخله میکرد، با تهدید و فحاشی پدر خانواده روبرو میشد که مسئله خانوادگی است و من صاحب اختیارم و به هیچ کس ربطی ندارد دخالت کند.
یک روز صدای فریادهای مرد خانواده خیلی بلندتر شد و ناگهان به میانهی کوچه آمد و بر سر خود میزد و با خشم میگفت:
آی ایهاالناس! باورتون میشه امروز توی خیابون بعد از تصادف، سه تا قلچماق ریختند روی سرم و لت و پارم کردند و این زن و بچههاش، فقط نگاه کردند و خندیدند! و نیومدند کمک من! من مرد این خونهام، چطور وایسادید تماشا کردید منو بزنند؟!
در دنیای کودکی، از پنجره به چهرهی مادر و سه فرزندش خیره شدم؛ مرد راست میگفت، آنها بیصدا، غرق شادی بودند… و من دچار گیجی و ترس عجیبی شدم.
آنجا بود که نخستین بار دریافتم بذر نفرت، به خشم بدل میشود و دوباره نفرت میآفریند و پیوندها را ازهم میگسلد.
روایت دوم:
« دفاع از کشور در برابر بیگانگان یک اصل است، این اصل در جامعه ما به شدت آسیب دیده است. حتی اگر جمهوری اسلامی در سیاست های خود خطا کند، من نقد دارم اما این نقد، نقد درونخانوادگی است. ما نباید نقد خانوادگی را در برابر بیگانگان و در هنگام حمله بیگانگان و در جهت نفع بیگانگان مطرح کنیم. اگر من با پدر و یا همسرم در درون خانه دعوا دارم اما در برابر بیگانگان یک تن واحد و یگانه هستیم. این را باید به عنوان یک اصل برای جامعه جا بیندازیم. البته قدرت سیاسی نیز باید نقش پدرانه خود را ایفا کند. نباید کاری کند که فرزندانش بر اساس بغض و کینه به بیرون خانه چشم بدوزند و با بیگانگان همسویی کنند»( بیژن_عبدالکریمی)
جناب بیژن عبدالکریمی بهعنوان عضوی از جامعه نظرشان را درخصوص تنش و کشمکشهای ایران و اسرائیل، اینگونه بیان کردهاند:
« اینجانب، بیژن عبدالکریمی، به عنوان عضو بسیار کوچکی از جامعه فلسفی و دانشگاهی کشور، از حمله اخلاقی، عادلانه بسیار سنجدیده و عاقلانه نیروهای دفاعی کشور عزیزمان، ایران، با تمام وجود و به نحو تمام قد دفاع کرده، از خداوند بزرگ سلامت، عزت و مؤفقیت همه نیروهای نظامی و دفاعی کشورم را آرزومندم و هر گونه سخن یا حرکتی در جهت تضعیف آنان یا تعمیق شکاف های اجتماعی در شرایط تاریخی کنونی، از هر دو قطب اجتماعی، را خیانت به این سرزمین و مردم مظلوم و رنج کشیده آن می دانم»( Akharinkhabar@ ).
اینجا چند پرسش مهم به ذهن متبادر میشود:
۱- چرا جناب عبدالکریمی گمان میکنند باید بتوانند نظرشان را با صدای رسا بگویند ولی هرکس مخالف این نظر را بگوید، خائن تلقی میشود؟
۲- چرا ایشان و برخی تحلیل گران دیگر بطور مداوم بخش زیادی از جامعه و گروههای مختلف آن را سرزنش میکنند که خودآگاهی ملی ندارند یا اگر دارند ضعیف است و باید آنرا افزایش دهند؟
۳- چرا در این خودآگاهی ملی ضعیف، نقش حاکمیت و گروههای تولید و تقویت کنندهی گزاره های قطبیساز ایدئولوژیک و سیاست زده را برجسته نمیسازند؟ و آنها را مورد سرزنش و عتاب قرار نمیدهند؟
۴- چرا بجای خائن نامیدن آنها که میخواهند نظری مخالف ایشان در این مناقشه و منازعه بدهند، آن بخش از حاکمیت را که در همین ایام؛ زنان و مردان ایرانی را در خیابانها با دشمن خارجی اشتباه گرفته و درحال درگیری و منازعه با آنها هستند را خائن خطاب نمیکنند؟
۵- آیا میتوان از جامعهای زخمی که سالهاست در معرض نفرت و خشونت و تبعیض است، با نصیحت، سرزنش و شماتت و حتی با خشونت، انتظار داشت که بجای خشم و بیتفاوتی، حمایت ملی دیده شود؟ و هویت ملی که همواره ازسوی حاکمیت، گزینهای در تقابل هویت دینی و مذهبی معرفی و ترویج شده؛ ناگهان خودآگاهی ملی شکوفا شده و به اوج برسد؟
۶- اساساً چرا باید در غیاب رابطه و هویت دولت_ ملت از جامعهی آسیبدیدهی جنگ هشت ساله و انواع بحرانهای اقتصادی و سیاسی پساز آن، انتظار خودآگاهی ملی یک طرفه داشت؟
✏️اگر جناب عبدالکریمی چنین میاندیشند شوربختانه باید بگویم که جامعهی خود را بدرستی نمیشناسند.
لطفا یکبار دیگر روایت نخست را بخوانیم،
مانند آن خانواده، برای هیچ جامعهای، نداشتن انسجام اجتماعی قوی و خودآگاهی ملی بالا؛ افتخار و امتیاز نیست. اما این بیماری یک شبه ایجاد نشده و پیچیده و حاصل عوامل مختلف است و با خشونت و تهدید هم درمان نمیشود.
نمیشود بذر نفرت و خشونت بکاریم و گل خوشبوی سرخ برداشت کنیم …
فریبا نظری
۲۸ فروردین ۱۴۰۳