خانه / شعر و ادبیات / در سرای مغان رفته بود و آب زده :حافظ

در سرای مغان رفته بود و آب زده :حافظ

دیوان حافظ غزل شماره ۴۲۱
در سرای مغان رفته بود و آب زده
نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده

سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر
ولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده

شعاع جام و قدح نور ماه پوشیده
عذار مغبچگان راه آفتاب زده

عروس بخت در آن حجله با هزاران ناز
شکسته کسمه و بر برگ گل گلاب زده

گرفته ساغر عشرت فرشته رحمت
ز جرعه بر رخ حور و پری گلاب زده

ز شور و عربده شاهدان شیرین کار
شکر شکسته سمن ریخته رباب زده

سلام کردم و با من به روی خندان گفت
که ای خمارکش مفلس شراب زده

که این کند که تو کردی به ضعف همت و رای
ز گنج خانه شده خیمه بر خراب زده

وصال دولت بیدار ترسمت ندهند
که خفته‌ای تو در آغوش بخت خواب زده

بیا به میکده حافظ که بر تو عرضه کنم
هزار صف ز دعاهای مستجاب زده

فلک جنیبه کش شاه نصره الدین است
بیا ببین ملکش دست در رکاب زده

خرد که ملهم غیب است بهر کسب شرف
ز بام عرش صدش بوسه بر جناب زده

معنی لغات غزل:

سرای مغان: خانه مُغ ها، جایگاه موبدان دین زرتشت،‌ کنایه از خانقاه شیخ تقی الدین محمد دادا در یزد.
پیر: پیر مغان، کنایه از شیخ دادا فرزند شیخ تقی الدین محمد دادا که به هنگام ورود حافظ به یزد صاحب خانقاه پدر و میزبان حافظ بود.
صلا: دعوت.
شیخ و شاب: پیر و جوان.
سبوکشان: خدمه میخانه که کارشان آوردن سبوی شراب از زیرزمین میخانه پس از صاف کردن شراب خُم و ریختن آن در سبو بوده و به ساقی جهت توزیع تحویل می داده اند. کنایه از صوفیان و مریدان حاضر در خانقاه شیخ دادا در یزد.
تَرکِ کله: ترک کلاه، یا یا قسمت کلاه درویشان که به هم دوخته و تَرک تَرک است.
چتر: سایبان.
سحاب: ابر.
شعاع: اشعه، پرتو، فروغ.
پوشیده: پنهان کرده، تحت الشعاع خود قرار داده.
عذار: چهره.
مُغ بچگان: بچه مغ ها، کنایه از خدمه میخانه و در اینجا کنایه از خدمتگزاران خانقاه دادا.
راه آفتاب زده: راه را بر آفتاب سدّ کرده.
عروس بخت: (اضافه تشبیهی) بخت به عروس تشبیه شده.
حجله: (استعاره) منظور خانقاه شیخ دادا.
کَسْمه: قسمتی از موی زلف که سر آن را مقراض کنند و خم داده بر رخسار گذارند و آن را پیچه نیز گویند (یادداشت علامه قزوینی).
برگ گل: (استعاره) منظور گونه و چهره مانند برگ گل.
شور و عربده: جوش و خروش و داد و فریاد.
شاهدان شیرین کار: زیبارویان شیرین حرکات، خدمه با سلیقه و هنرمند.
شکر شکسته: بازار شیرینی شکر شکسته شده و از رونق افتاده.
سمن ریخته: گلبرگهای یاسمن بر زمین ریخته، آبروی یاسمن ریخته.
رباب زده: رباب که نوعی از آلت موسیقی است در اثر شور و عربده شاهدان شیرین کار، با پا زده و به گوشه یی افتاده بود، کنایه از حالت وجد و سماع صوفیان در خانقاه.
سلام کردم: به پیر و مرشد خانقاه سلام کردم.
خمارکَش: خمار آلوده، کسی که رنج و دردسر بعد از پریدن کیف شراب از سر را تحمل می کند.
مفلس: تهیدست، بی چیز.
شراب زده: می زده، معتاد به شراب.
که این کند که تو کردی: چه کسی و کدام عاقلی این کاری را که تو کرده یی مرتکب می شود؟
به ضعف همت و رأی: بر اثر سستی همت و فکر و اراده.
گنج خانه: مخزن و جایگاه گنج، کنایه از شیراز مرکز قدرت و امکانات است.
خیمه بر خراب زده: در خرابه سکنی کرده، کنایه از آمدن به یزد.
وصال دولت بیدار ترسمت ندهند: از آن می ترسم که دولت بیدار اجازه ملاقات و وصال به تو ندهند.
بخت خواب زده: بختی که به خواب فرو رفته، بخت نامساعد.
بیا به میکده حافظ: حافظ به این خانقاه بیا.
بر تو عرضه کنم: به تو نشان دهم.
هزار صف: صف هزاران نفر.
دعاهای مستجاب زده: دعاها و درخواستهای مستجاب شده و به اجابت رسیده.
جبینه کش: یدک کش، کسی که اسب یدک را می کشد.
شاه نصرت الدین: شاه یحیی حاکم وقت یزد و داماد و برادر زاده شاه شجاع.
ملکش: فرشته اش.
دست در رکاب زده: رکاب او را گرفته که سوار شود.
مُلهِم: الهام شده، در دل افکنده شده، اسم مفعول الهام.
جناب: درگاه.

☘🌸معنی غزل شماره ۴۲۱

(۱) محوطه جلوی خانه پیر مغان جارو زده و آب پاشی شده بود و پیر مغان در آن نشسته و پیران و جوانان را به آنجا دعوت می کرد.

(۲) خدمتگزارانی که گوشه کلاهشان بر، ابر سایه می افکند همگی در برابر او کمر خدمت بسته بودند.

(۳) فروغ جام و قدح باده، نور ماه را تحت الشعاع خود قرار داده و چهره خدمه، راه را بر آفتاب بسته بود.

(۴) در آن جایگاه، بخت و اقبال، مانند عروسی طره خود را بر روی پیشانی شکسته و بر چهره چون برگ گل خود گلاب زده و با ناز فراوان نشسته بود.

(۵) فرشته رحمت الهی جام خوش‌باشی در دست گرفته و با اندکی شراب بر رخسار حور و پری گلاب زده بود.

(۶) از جوش و خروش و فریاد خدمه زیبا‌ روی شیرین حرکات، بازار شیرینی شکر شکسته و گلبرگهای یاسمن بر زمین ریخته و رباب به گوشه یی افتاده بود.