خانه / دادخواهي / امپراتوری عثمانی؛ صد سالگی پایان آخرین «خلافت اسلامی»تاریخ که مشروعیت بین‌المللی داشت : محمد عبد الرئوف

امپراتوری عثمانی؛ صد سالگی پایان آخرین «خلافت اسلامی»تاریخ که مشروعیت بین‌المللی داشت : محمد عبد الرئوف

محمد ششم،‌ آخرین سلطان عثمانی بعد از فروپاشی این امپراتوری، سال ۱۹۲۲ استانبول را ترک کرد و مجلس ملی، عبدالمجید دوم را به عنوان آخرین خلیفه عثمانی برگزید

امپراتوری عثمانی؛ صد سالگی پایان آخرین «خلافت اسلامی» تاریخ که مشروعیت بین‌المللی داشت
محمد ششم،‌ آخرین سلطان عثمانی
محمد عبد الرئوف

بر اساس بعضی روایت‌های موجود از سلطان عبدالحمید دوم، خلیفه عثمانی که به هنرهای نمایش و اوپرا علاقه‌مند بود، او معمولا به نویسندگان و آهنگ‌سازان دستور می‌داد پایان غم‌انگیز نمایش‌ها و آثار هنری را تغییر دهند و پایانی خوش را جایگزین آن کنند.

این داستان ریشه در واقعیت داشته باشد یا نه، این سلطان عثمانی که مخالفانش او را «مستبد» می‌خواندند، با وجود تمام قدرتی که در اختیارش بود نتوانست پایان دوره حکومت خودش را تغییر دهد و از برافتادن امپراتوری و خلافتش جلوگیری کند.

سال ۱۹۰۹ سلطان از مقامش خلع شد و ۱۵ سال بعد – یعنی ۱۰۰ سال پیش – خلافت عثمانی بعد از قرن‌ها فرمانروایی این امپراتوری بر قلمروهای زیادی در آسیا، آفریقا و اروپا فروپاشید.

روز سوم مارس ۱۹۲۴ مجلس ملی ترکیه پایان کار خلافت اسلامی را تصویب کرد و نقطه پایانی بر خلافت عثمانی‌ گذاشت.

اما چرا نمایندگان مجلس ملی ترکیه مقام خلافت را منحل کردند؟ عبدالحمید و حاکمان پیشین او سلطان بودند یا خلیفه؟ و سلطان عثمانی در آن زمان چه نقشی در حکومت داشت؟

پاسخ به این پرسش‌ها مستلزم درک رابطه میان مذهب و حکومت است و همچنین سوگیری‌های سیاسی نسبت به رویدادهای معاصر.
خلفا و مخالفان

کتاب‌های تاریخ اسلام به ما می‌گوید که مرگ محمد، پیامبر اسلام، بحث‌ها و اختلافاتی را در میان مسلمانان صدر اسلام برانگیخت. اختلاف اصلی بر سر این بود که چه کسی باید رهبری آن جماعت در حال شکوفایی را که در پی دستیابی به آرمان‌های مذهبی و سیاسی خود بود، در دست بگیرد. و این که چنین رهبری چه لقب و عنوانی باید داشته باشد. آیا او را

امویان، دمشق را به عنوان پایتخت حکومت خود برگزیدند (عکس آرشیوی از مسجد جامع اموی در پایتخت سوریه)

باید خلیفه نامید؟ و اصلا خلیفه چه کسی است؟ آیا باید او را امیرالمومنین خطاب کرد؟

در نهایت این بحث‌ها نه‌تنها به جواب قطعی برای آن سوالات نرسید، بلکه باعث افزایش اختلاف نظرها شد.

حدود ۲۵ سال بعد از مرگ پیامبر اسلام، خلیفه سوم، عثمان بن عفان کشته شد و جانشین او علی‌ بن ابی‌طالب درگیر جنگ داخلی شد که تا زمان مرگش در سال ۶۶۱ میلادی همچنان ادامه داشت.

با به قدرت رسیدن معاویه بن ابو‌سفیان، انتقال حکومت و خلافت در اسلام موروثی شد؛ رسمی که در بسیاری از جوامع کهن و باستانی و در قرون وسطی هم حاکم بود.

معاویه و بعد از او خاندان بنی‌امیه که به عنوان جانشینان او قدرت را در دست گرفتند، عنوان خلیفه (جانشین پیامبر) را برای خود برگزیدند. اما این عنوان نتوانست مانع از ظهور جنبش‌های بزرگ مقاومت علیه حکمرانی آنها شود؛ جنبش‌هایی که در شکل‌گیری آن‌ها سیاست و مذهب در هم آمیخته بود.

امویان، دمشق را به عنوان پایتخت حکومت خود برگزیدند (عکس آرشیوی از مسجد جامع اموی در پایتخت سوریه)

با سقوط سلسله امویان در سال ۷۵۰ میلادی، دوره جدیدی در تاریخ خلافت اسلامی آغاز شد که البته آن هم بدون شکل‌گیری جنبش‌های مخالف علیه حاکمان جدید یعنی خلفای عباسی نبود.
نقشی نمادین

با این که خلفای عباسی توانستند در ابتدای دوره حکومت خود قدرتشان را در بخش وسیعی از قلمرو تحت امرشان تثبیت کنند، اما با گذشت سال‌ها نقاط ضعف حکومت عباسیان نیز پدیدار شد.

خلافت در دوره عباسیان که مرکز آن از بغداد به سامرا و بعد از آن دوباره به بغداد منتقل شد، رفته رفته تنها به نمادی مذهبی تبدیل شد و در عمل حاکمان محلی قدرت را در مناطق مختلف قلمرو حکومت عباسی در دست گرفتند،‌ مثل آل اخشید در مصر و حمدانیان در شام.

در حقیقت خود بغداد هم چندین دهه در اختیار حکومت ایرانی آل بویه بود.

آنچه باعث تضعیف حکومت عباسیان شد، قدرت گرفتن فاطمی‌ها، از پیروان آیین اسماعیلی بود که در قرن دهم میلادی قدرت گرفتند. خلافت آنها، هم از نظر باورهای مذهبی و هم از لحاظ سیاسی چالشی برای سلسله عباسی به وجود آورد. خلفای فاطمی‌ در دوره‌‌های مختلف بر سرزمین‌هایی در شمال آفریقا، مصر،‌ حجاز و شام حکومت کردند.

به این ترتیب ضعف حکومت خلفای عباسی در طی سال‌ها آشکار می‌شد. حدود ۱۳۰ سال بعد از مرگ هارون‌الرشید – که دوره حکومت او به عنوان نماد قدرت و حاکمیت سلسله عباسی به حساب می‌آید – سپاهیان در بغداد خلیفه قاهر عباسی را سرنگون کردند، چشمانش را از حدقه درآوردند و او را سال‌ها به زندان انداختند. او بعد از آزادی هم زندگی نکبت‌باری را پشت سر گذاشت تا جایی که مورخان روایت کردند که او در مقابل مساجد بغداد گدایی می‌کرد.

نقش و تاثیرگذاری سیاسی خلفای عباسی همچنان رو به افول می‌رفت تا این که مغول‌ها به بغداد حمله کردند و در سال ۱۲۵۸ میلادی المستعصم بالله،‌ آخرین خلیفه عباسی را کشتند.

با سقوط بغداد جایگاه خلافت تا سال‌ها خالی ماند تا این که ظاهر بیبَرس، سلطان ترک تبار مملوک‌ها در مصر تصمیم گرفت‌ خویشان خلیفه مقتول را به قاهره بیاورد و آنها را به عنوان جانشینان المستعصم معرفی کند.

در طول دوره حاکمیت مملوک‌ها، که بیش از ۲۰۰ سال طول کشید، خلافت به مقامی نمادین تبدیل شد که در مساجد حضور می‌یافت و سلاطین مملوک را در جنگ‌ها همراهی می‌کرد، بدون آن که در بیشتر مواقع نقش خاصی داشته باشند. آن طور که توماس آرنولد،‌ مورخ بریتانیایی در کتاب «خلافت» نوشته در آن دوره حاکمان و فرمانروایان بسیاری در مناطق مختلف بودند که خود را خلیفه بر حق می‌دانستند.

مورخان می‌گویند تصمیم مملوک‌ها برای احیای نمادین نقش خلافت در واقع ترفندی برای تثبیت موقعیت و مشروعیت سیاسی‌شان بود،‌ به ویژه آن که خود آنها نمی‌توانستند ادعای خلافت کنند، چون بر اساس آنچه در احادیث اهل تسنن آمده بود تنها افرادی می‌توانستند خلافت یا امامت را بر عهده بگیرند،‌ که نسب آنها به خاندان قریش می‌رسید.
عثمانی‌ها؛ سلطان یا خلیفه؟

عثمانی‌ها از قبایل ترک آناتولی بودند، در سال ۱۴۵۳ میلادی به قسطنطنیه (استانبول) مرکز امپراتوری بیزانس حمله کردند؛ جایی که قرن‌ها بود که سپاهیان اسلام نتوانسته بودند آن را فتح کند.

آن‌ها به گسترش حوزه قدرت و حاکمیت خود ادامه دادند تا این که در سال ۱۵۱۷ به حکومت مملوک‌ها بر شام و مصر نیز پایان دادند و سلیم اول، سلطان عثمانی، فاتحانه وارد قاهره شد.

با پایان یافتن دوره حکومت مملکوک‌ها،‌ نقش نمادین خلفای عباسی هم که در آن زمان بر عهده متوکل سوم بود به پایان رسید.

عثمانی‌ها به عنوان قدرتی نظامی ظاهر شدند و توانستند در قرن پانزدهم میلادی قسطنطنیه را فتح کنند (عکس آرشیوی از مسجد ایا صوفیه)

خلیل اینالجیک،‌ مورخ ترک در کتاب «تاریخ امپراتوری عثمانی» به این نکته اشاره می‌کند که سلطان سلیم اول،‌ عنوان خلیفه را برای خود برنگزید،‌ شاید به این دلیل که از اهمیت شرط منتسب بودن خلفا به خاندان قریش آگاه بود.

جانشینان سلیم اول هم به انتخاب عنوان «سلطان» برای خود پایبند ماندند،‌ اما بعضی از آنها لقب خلیفه و القاب دیگری را هم برای خود استفاده می‌کردند که نشان‌دهنده این واقعیت بود که سلطان عثمانی حاکم سرزمین‌هایی است که اکثریت مردمان آن را مسلمانان تشکیل می‌دهند.

به گفته تاریخ‌نویسان، سلاطین عثمانی در مواقعی که لازم می‌دیدند بر عنوان خلیفه برای خود تاکید می‌کردند، مثل زمان‌هایی که می‌خواستند مردم را تشویق به شرکت در جنگ و جهاد کنند.

عثمانی‌ها هم در موروثی کردن سلطنت پا جای پای پیشینیان خود گذاشتند،‌ اما انتقال قدرت در دوره عثمانی‌ها با رسمی خونین همراه بود که مدت‌های طولانی اجرا می‌شد و در آن سلطان جدید برادران خود را از دم تیغ می‌گذراند.

اینالجیک در کتاب تاریخ امپراتوری عثمانی می‌نویسد که کشتن برادران سلطان در ابتدا با هدف پیشگیری از رقابت بر سر قدرت یا جنگ داخلی انجام می‌شد،‌ تا این که کار به جایی رسید که سلطان محمد سوم به محض رسیدن به قدرت در سال ۱۵۹۵ میلادی دستور داد ۱۹ برادرش را به قتل برسانند.

عثمانی‌ها هم مانند سلسله‌های پیشین خود از سوی رقبایی در داخل جهان اسلام به چالش کشیده می‌شدند. شاید مهم‌ترین آنها صفوی‌ها در ایران بودند که جنگ‌هایی طولانی با عثمانی‌ها داشتند. با وجود این امپراتوری عثمانی‌ چندین قرن به عنوان بزرگ‌ترین قدرت در سرتاسر جهان اسلام باقی ماند.

عثمانی‌ها موفق شدند پیروزی‌های نظامی زیادی در اروپا کسب کنند و به نیرویی هراس‌افکن در آن سرزمین‌ها تبدیل شوند.
«مرد بیمار اروپا»

آن طور که اینالجیک در کتاب خود می‌گوید با گذشت زمان، امپراتوری عثمانی باید با اروپایی روبرو می‌شد که از محصولات و ثمرات دوره روشنگری و انقلاب‌های علمی در زمینه‌های مختلف سود می‌برد،‌ در حالی که پیشرفت‌های مشابهی در جهان اسلام رخ نداده بود.

از قرن هجدهم میلادی این مسئله آشکار شده بود که توازن قدرت دیگر به نفع عثمانی‌ها و امپراتوری آنها نیست.

شاید بتوان وضعیت چاپ کتاب و نشریه را به عنوان شاهدی بر شکاف در حال عمیق‌تر شدن میان اروپا و امپراتوری عثمانی یا حتی کل جهان اسلام دانست که قرن‌ها قبل از آن برجسته‌ترین مراکز علمی جهان را در اختیار داشت.

در حالی که پدیده چاپ از قرن پانزدهم در اروپا آغاز شده بود اما امپراتوری عثمانی تنها به اعضای محدودی از گروه‌های مذهبی اجازه می‌داد از دستگاه‌های چاپ استفاده کنند و کار نسخه‌نویسی کتاب‌ها همچنان با دست ادامه داشت.

در سال ۱۷۲۹، حدود ۲۸۰ سال بعد از آغاز چاپ کتاب در اروپا، اولین چاپخانه مسلمانان راه‌اندازی شد. این چاپخانه هم بعد از ۱۴ سال تعطیل شد تا این که ده‌ها سال بعد و با پایان یافتن محدودیت‌های مربوط به چاپ،‌ کار آن دوباره از سر گرفته شد.

با آغاز قرن نوزدهم میلادی صداهایی از درون امپراتوری عثمانی بلند شد که خواهان انجام اصلاحات بود، به ویژه با در نظر گرفتن این واقعیت که قدرت برتر نظامی عثمانی‌ها در مقابل قدرت‌های غربی و همسایه‌اش روسیه رو به افول گذاشته بود.

صرب‌ها و یونانی‌ها علیه امپراتوری عثمانی شورش کردند و توانستند در نیمه اول قرن نوزدهم استقلال خود را کسب کنند. این مسئله در همان قرن در نقاط دیگری هم تکرار شد.

از سوی دیگر امپراتوری عثمانی که توانسته بود قرن‌ها از نفوذ و گسترش غرب به مناطق شرقی با اکثریت مسلمان جلوگیری کند،‌ در قرن نوزدهم در حفاظت از مرزهای حکومت اسلامی ناتوان شده بود.

ناپلئون و سربازانش به مدت سه سال مصر را تسخیر کردند و چند دهه بعد فرانسوی‌ها برای اشغال الجزایر و تونس به شمال آفریقا بازگشتند.

آنچه که به سردرگمی در عرصه سیاسی در داخل امپراتوری عثمانی اضافه می‌کرد این بود که دو قدرت بزرگ استعماری، یعنی بریتانیا و فرانسه، همان‌هایی بودند که چند بار از عثمانی‌ها در برابر روس‌ها حمایت کرده بودند،‌ که شاید بتوان گفت مهم‌ترین آن در جنگ کریمه رخ داد.

در سوی دیگر قدرت‌های غربی امپراتوری عثمانی را به عنوان «مرد بیمار اروپا» می‌دیدند و دیدگاه‌های مختلفی در قبال موقعیت این امپراتوری داشتند. گروهی خواهان حذف و تقسیم آن بودند و گروهی دیگر می‌گفتند باید از آن در برابر جاه‌طلبی‌های روسیه حمایت کرد.

با در نظر داشتن این چالش‌ها شماری از سلاطین عثمانی تصمیم به اعلام اصلاحات حقوقی و اداری گرفتند که با عنوان «تنظیمات» شناخته می‌شد.

اما این اصلاحات هم نتوانست به وضعیت امپراتوری عثمانی سر و سامان دهد،‌ تا جایی که مقام‌های استانبول در سال ۱۸۷۵ اعلام کردند قادر نیستند بدهی‌های خارجی‌های خود را پرداخت کنند.
سلطان عبدالحمید دوم

در همین فضا بود که عبدالحمید دوم در سال ۱۸۷۶ به سلطنت رسید و دوره فرمانروایی خود را با تصویب یک قانون اساسی لیبرال و تشکیل پارلمان آغاز کرد.

اما تجربه دوره مشروطه‌ عثمانی عمر چندانی نداشت و عبدالحمید تنها یک سال بعد از جنگ روسیه علیه امپراتوری عثمانی در سال ۱۸۷۷ تصمیم گرفت پارلمان را منحل کند، قانون اساسی را تعلیق کند و رهبران اصلاحات را به تبعید بفرستد.

عبدالحمید دوم یکی از بحث‌برانگیزترین چهره‌های عثمانی بود و به عنوان آخرین سلطان این سلسله شناخته می‌شود که هنوز از قدرت سیاسی برخوردار بود

یوجین روگان،‌ مورخ بریتانیایی در کتاب «سقوط عثمانی‌ها» می‌نویسد بخشی از دلیل این تصمیم‌های سلطان عبدالحمید به حساسیت و خشم او در برابر انتقادات شدید نمایندگان مجلس از او و حکومتش به دلیل شیوه مدیریت جنگ روسیه بر می‌گشت.

این اقدامات سلطان انتقاد لیبرال‌ها و اصلاح‌طلبان را به دنبال داشت که او را «مستبد» می‌خواندند، اما عبدالحمید تصمیم گرفته بود که به تنهایی حکومت کند و اصلاحات را در بخش‌هایی مانند آموزش و زیرساخت پیش ببرد.

این سلطان عثمانی همچنین گفتمانی از اسلام را پیش رو قرار داد که بر اهمیت خلافت تاکید می‌کرد. این رویکرد علاقه و تحسین بسیاری از ساکنان سرزمین‌های قلمرو عثمانی را به خصوص در برابر تهدید استعماری علیه ارزش‌های فرهنگی سنتی به دنبال داشت.

هر چند که امپراتوری عثمانی با اشغال تونس به دست فرانسوی‌ها در سال ۱۸۸۱ و تسخیر مصر توسط بریتانیا در سال ۱۸۸۲، همچنان رو به افول بود‌، اما عبدالحمید در آن زمان می‌توانست روند کوچک شدن قلمرو امپراتوری عثمانی را متوقف کند یا دست کم سرعت آن را کاهش دهد.

در دوره حکومت عبدالحمید تنش میان امپراتور عثمانی و ارامنه افزایش یافت و به اقداماتی خشونت‌آمیز منجر شد که در آن شمار بسیار زیادی از ارامنه -بین ده‌ها تا صدها هزار نفر بر اساس برآوردهای مختلف- کشته شدند و همین سبب شد مطبوعات غربی لقب «سلطان سرخ»‌ به عبدالحمید بدهند.

عبدالحمید دوم یکی از بحث‌برانگیزترین چهره‌های عثمانی بود و به عنوان آخرین سلطان این سلسله شناخته می‌شود که هنوز از قدرت سیاسی برخوردار بود

دوره سلطنت عبدالحمید همچنین با میراث حکومت پلیسی شناخته می‌شود که در جریان آن تجسس علیه مخالفان به شدت گسترش پیدا کرد. اما هیچ یک از این کارها در نهایت نتوانست مانع فروپاشی امپراتوری شود.
سه پاشا

«حزب اتحاد و ترقی» که اعضای آن مخالف حکومت عثمانی و از ماموران پلیس، روشنفکران و دانشجویان انقلابی با آرمان‌های ملی‌گرایانه ترکی بودند، موفق شد جرقه یک قیام مردمی را روشن کند که در سال ۱۹۰۸سلطان را مجبور کرد بخشی از قدرت خود را واگذار کند،‌ بازگشت به مشروطه را اعلام کند و مجلسی را تشکیل دهد که اکثریت آن در دست اتحادیون یا همان هواداران حزب اتحاد و ترقی بود.

تحولات در استانبول به سرعت در حال رخ دادن بود. اما احیای مشروطه به تحقق آنچه که بسیاری امید آن را داشتند، منجر نشد. در عوض شرایط اقتصادی رو به وخامت گذاشت و روحانیون شروع به مخالفت با طرز تفکر سکولار طرفداران اتحاد و ترقی کردند.

در همان دوره در سال ۱۹۰۸ بلغارستان از امپراتوری عثمانی اعلام استقلال کرد و امپراتوری اتریش-مجارستان بوسنی و هرزگوین را ضمیمه خاک خود کرد.

این شکست‌ها راه را برای دشمنان حزب اتحاد و ترقی هموار کرد تا در سال ۱۹۰۹ حمله‌ای متقابل ترتیب دهند. سربازان و افسران وفادار به سلطان با حمایت روحانیون علیه فرماندهانشان شورش کردند و با ورود به پایتخت خواهان حذف اتحادیون و بازگشت سلطان عبدالحمید به قدرت شدند.

اما اندکی بعد نیروهای نظامی به رهبری افسران ملی‌گرا وارد استانبول شدند و قیام حامیان سلطان عبدالحمید را سرکوب کردند. پارلمان رای به خلع سلطان داد و برادرش محمد رشیدالدین ملقب به محمد پنجم را جایگزین او کرد.

با سرنگونی حکومت سلطان عبدالحمید دوم در سال ۱۹۰۹، نقش و قدرت واقعی سلاطین عثمانی هم به پایان رسید، چون در عمل اتحادیون کنترل دولت را در دست گرفتند و در این روند سه رهبر برجسته در میان آنها پدیدار شدند: انور پاشا، جمال پاشا،‌ و طلعت پاشا که در سال‌های بعد صحنه سیاسی پرنوسان کشور را در اختیار داشتند.

با وجود موفقیت حزب اتحاد و ترقی در خلع قدرت از سلطان عثمانی،‌ آنها هم با مخالفت لیبرال‌هایی روبرو شدند که می‌گفتند نباید وارد رویارویی نظامی با قدرت‌های غربی یا روسیه شد تا زمینه برای از دست رفتن سرزمین‌های بیشتری از قلمرو امپراتوری عثمانی فراهم نشود.

این اختلاف‌ها در جریان حمله ایتالیا به لیبی در سال ۱۹۱۱ بیش از پیش آشکار شد. در حالی که لیبرال‌ها می‌گفتند نباید در برابر حمله ایتالیا مقاومت کرد، اتحادیون تصمیم گرفتند وارد جنگ شوند و برای دفاع از لیبی که بخشی از امپراتوری عثمانی بود،‌ سرباز بفرستند.

جنگ با از دست دادن لیبی مغلوبه شد و سرزمین‌های دیگری هم از حوزه قلمرو امپراتوری عثمانی در اروپا از دست رفت. اما انور پاشا نبردی را آغاز کرد که طی آن توانست کنترل بخش‌هایی از بلغارستان را به دست آورد و این موفقیت راه را هموار کرد تا اتحادیون بتوانند کنترل کامل دولت را در دست بگیرند.

اردوگاه اسرای جنگی الهلال،‌ جایی که اسیران مسلمان را در آنجا جمع کردند تا آنها را تشویق کنند که در جریان جنگ جهانی اول در کنار ارتش آلمان بجنگند

سال ۱۹۱۴ با اعلام ورود امپراتوری عثمانی به جنگ جهانی اول در کنار آلمان و امپراتوری اتریش-مجارستان و در مقابل بریتانیا، فرانسه و روسیه،‌ صاحبان قدرت در استانبول دریافتند که امپراتوری عثمانی با آزمونی سخت روبرو است که شکست در آن می‌تواند به پایان کامل دوره امپراتوری منجر شود.

جنگ‌های خارج از کشور تنها دلیل نگرانی ترک‌ها نبود. سیاست‌های «ترک‌سازی» نارضایتی اقوام و ملیت‌های دیگر مانند عرب‌ها و ارامنه را به دنبال داشت و این مسئله تا حدی بالا گرفت که «انقلاب بزرگ عربی» با حمایت بریتانیا رخ داد، و همین طور اقدامات خشونت‌بار علیه ارامنه که به کشتار تعداد بسیار زیادی از آنها منجر شد.

ترک‌ها و متحدان آلمانی آنها در تلاش برای تدارک ضد حمله علیه بریتانیا و فرانسه، به حربه‌ای متوسل شدند که با دیدگاه‌های مقام‌های حاکم در استانبول زمین تا آسمان فاصله داشت.

آنها دعوت به جهاد را آغاز کردند و از مسلمانان مستعمرات بریتانیا و فرانسه خواستند که علیه استعمارگران و در حمایت از خلیفه عثمانی قیام کنند.

تمام این تلاش‌ها در نهایت ناکام ماند و امپراتوری عثمانی در سال ۱۹۱۸ به صورت کامل در جنگ شکست خورد. فاتحان آماده بودند تا سرزمین‌های «مرد بیمار اروپا» را به میراث ببرند. تا قبل از آن هم چندین توافق در جریان جنگ امضا شده بود که شاید مهم‌ترین آنها توافق سایکس-پیکو بود که در سال ۱۹۱۶ میلادی امضا شد و سرزمین‌هایی از امپراتوری عثمانی را بین بریتانیا، فرانسه و روسیه تقسیم کرد.


آتاتورک

با شکست در جنگ و ورود ارتش‌های اروپایی به استانبول و فرار رهبران اتحادیون، دولت عثمانی و سلطان محمد ششم – که چند ماه قبل در پی مرگ برادرش به سلطنت رسیده بود – در انتظار نتایج تصمیم‌گیری‌های نیروهای پیروز در جنگ بودند.

هم‌زمان یک جنبش ملی گرایانه ترک در مقابل حضور ارتش‌های غربی در سرزمین‌های عثمانی شکل گرفت که با از دست دادن مناطق عربی تحت حاکمیت عثمانی مخالفتی نداشت، اما هر گونه تقسیم سرزمین‌هایی را که اکثریت ساکنان آن ترک‌های مسلمان بودند رد می‌کرد. رهبری این جنبش را فرماندهی نظامی به دست گرفت که نقشی بسیار مهم در آینده ترکیه ایفا می‌کرد: مصطفی کمال که بعدها با نام آتاتورک شناخته شد.

آتاتورک افسری جوان بود که در جنگ علیه ایتالیایی‌ها در لیبی شرکت کرده بود و نامش به خاطر پیروزی‌هایی بر سر زبان‌ها افتاد که در جریان نبرد گالیپولی (چناق‌ قلعه) علیه نیروهای متفقین در جنگ جهانی اول، برای امپراتوری عثمانی به دست آورد.

آتاتورک با رد کردن دستورات دولت عثمانی که خواهان ترخیص نیروهای ارتش در پایان جنگ بودند، توانست حمایت ملی‌گرایان ترک را جلب کند. سال ۱۹۱۹ او جنبشی در مخالفت با توافق‌های میان متفقین و دولت عثمانی به راه انداخت و با تسلط بر آنکارا این شهر را به مرکز فعالیت‌های خود تبدیل کرد.

شهرت و محبوبیت آتاتورک بعد از نبرد گالیپولی در جنگ جهانی اول آغاز شد

بر اساس نتایج کنفرانس سانرِمو و معاهده سِور در سال ۱۹۲۰، حاکمیت سوریه و لبنان به فرانسه رسید و بریتانیا قیمومیت فلسطین،‌ اردن و عراق را به دست گرفت. کنترل بخش‌هایی از فلات آناتولی به ارمنی‌ها و کردها واگذار شد و به این ترتیب تجزیه ترکیه عثمانی به اوج خود رسید.

هر چند که گروه‌های غیر ترک از این تقسیم‌بندی راضی بودند، اما به نوشته یوجین روگان،‌ مورخ بریتانیایی تنها بخش کوچکی از امپراتوری وسیع عثمانی در منطقه آناتولی مرکزی برای ترک‌ها باقی مانده بود که دیگران آن را نمی‌خواستند.

موافقت دولت عثمانی با معاهده سور خشم آتاتورک و ملی‌گرایان ترک را برانگیخته بود.

از سوی دیگر سیاستمداران عثمانی در استانبول نگران بودند که در صورت رد کردن خواسته‌های متفقین ممکن است با تهاجم نظامی جدیدی روبرو شوند و شکستی دیگر در جنگ به معنای از دست دادن استانبول باشد.

به همین دلیل شکاف عمیقی میان آتاتورک و ملی‌گرایان ترک از یک سو، و سیاستمداران عثمانی از سوی دیگر ایجاد شد و تا حدی بالا گرفت که یک دادگاه نظامی در استانبول برای آتاتورک به صورت غیابی حکم اعدام صادر کرد.

هم‌زمان نیروهای تحت فرمان آتاتورک که علیه ارامنه در قفقاز، فرانسوی‌ها در کیلیکیه و یونانی‌ها در آناتولی می‌جنگیدند، به پیروزی‌های بزرگی رسیدند.

فتوحاتی که نیروهای ترک تا سال ۱۹۲۳ کسب کردند، موقعیت آتاتورک را تقویت کرد. او هم‌‌زمان از حمایت نمایندگانی برخوردار بود که سال‌ها پیش انتخاب و در آنکارا مستقر شده بودند؛ شهری که اکنون به مرکز رقابت با دولت در استانبول تبدیل شده بود.
پایان سلطنت

به این ترتیب پیروز‌ی‌های ترک‌ها به سود مقام‌های آنکارا و به هزینه دولت استانبول تمام می‌شد که از آتاتورک – که به ریاست پارلمان رسیده بود – و هواداران او می‌خواستند در صحنه سیاسی متحد شوند. آنها خواهان پایان دادن به سلطنت به عنوان حکومت سیاسی کشور و نگه داشتن لقب خلیفه به عنوان نمادی مذهبی بودند.

اندرو مانگو، نویسنده بریتانیایی در کتاب زندگی‌نامه آتاتورک، سخنان او در هنگام درخواست از پارلمان برای پایان دادن به حکومت سلطنتی این طور نقل کرده است: «در یک حکومت مدرن و متمدن، مردم ترکیه قوی‌تر خواهند بود و هویت و انسانیت خود را بدون خطر خیانت‌ افراد درخواهند یافت. از سوی دیگر نهاد خلافت پیوند مرکزی با روح و وجدان دنیای اسلام را حفظ خواهد کرد.»

به این ترتیب در روز اول نوامبر سال ۱۹۲۲ مجلس ملی ترکیه رای به انحلال سلطنت عثمانی داد با این تبصره که خلافت در دودمان عثمانی باقی بماند، مشروط بر آن که پارلمان حق انتخاب خلیفه را داشته باشد. البته این تصمیم با مخالفت شماری از نمایندگان مجلس همراه شد.

بعد از آن که سلطان محمد ششم در جریان تحولات جدید، از امنیت جانی خود ابراز نگرانی کرد، بریتانیایی‌ها او و تعدادی از اعضای خانواده‌ و اطرافیانش را به یک کشتی جنگی بریتانیایی منتقل کردند که در روز ۱۷نوامبر ۱۹۲۲ کشور را ترک کرد.

بعد از خروج سلطان محمد ششم، پارلمان پسرعموی او عبدالمجید دوم را به عنوان خلیفه برگزید.

آتاتورک تاکید داشت که خلیفه جدید باید در جریان مراسم سوگند خود به جای ردا و عمامه، یا هرگونه لباس نظامی، لباس مدرن به شکل کت بلند به تن کند.
و پایان خلافت

در ماه ژوئیه ۱۹۲۳ پیمان لوزان امضا شد که شکل و شمایل ترکیه مدرن را مشخص می‌کرد.

در ماه اکتبر همان سال در ترکیه حکومت جمهوری اعلام شد و آتاتورک مقام ریاست جمهوری را بر عهده گرفت.

به این ترتیب آتاتورک مهم‌ترین مقام سیاسی ترکیه را در اختیار گرفت در حالی که خلیفه عبدالمجید دوم در کاخ خود در استانبول اقامت داشت، بدون آن که هیچ گونه قدرتی داشته باشد.

اما به نظر می‌آمد حتی این موقعیت هم رضایت آتاتورک را جلب نمی‌کند.

در ماه دسامبر سال ۱۹۲۳ روزنامه‌های ترکیه نامه‌ای را به امضای رهبران مسلمان هند منتشر کردند که در آن از دولت ترکیه خواسته شده بود مقام و موقعیت خلیفه را حفظ کند. هواداران آتاتورک با استفاده از این موقعیت، این نامه را به عنوان تلاشی برای دخالت در امور داخلی ترکیه توصیف کردند.

آتاتورک از عبدالمجید دوم انتقاد کرد و گفت که خلیفه «در مسیر سلاطین قبلی قدم برمی‌دارد و با سفرای کشورهای خارجی در ارتباط است».

در روز اول ماه مارس ۱۹۲۴ آتاتورک در نطقی در مجلس اعلام کرد که «مذهب اسلام با توقف به کار بردن آن به عنوان یک ابزار سیاسی، جایگاه بالاتری خواهد یافت».

پارلمان به سرعت سرنخ را گرفت و در سوم مارس ۱۹۲۴ نمایندگان هوادار آتاتورک سه طرح را برای انحلال وزارت اوقاف،‌ ایجاد یک سیستم آموزشی یکپارچه و همین طور انحلال خلافت ارائه دادند.

وزیر دادگستری وقت هم در دفاع از این اقدامات گفت که «خلافت به معنای در دست داشتن قدرت‌های سیاسی است و بعد از جدا شدن آن از قدرت، دیگر مبنایی برای بقای آن وجود ندارد».

این بحث‌ها با رای مثبت مجلس به هر سه طرح پایان یافت و خلیفه عبدالمجید دوم در روز ۴ مارس مجبور به ترک کشور شد.

اما چرا آتاتورک با وجود آن که تنها دو سال قبل از آن گفته بود که مقام خلافت تنها به شکل یک عنوان نمادین باقی می‌ماند، اقدام به انحلال آن کرد؟

دکتر بشیر نافع در مطالعاتش درباره برچیده شدن مقام خلافت به این نتیجه رسید که اقدام آتاتورک چندان ربطی به ماجرای نامه رهبران مسلمان هند نداشته – هر چند که نامه مهمی بوده- اما بیش از آن نتیجه گرایش‌ها و خواسته‌های خود آتاتورک و ریشه‌های روشنفکری او بوده که با جنبش روشنفکری مدرن همراه شده بود و خلیفه عثمانی را به عنوان دلیل اصلی ضعف کشور می‌دانست. علاوه بر آن آتاتورک تلاش می‌کرد در همان ابتدای شکل‌گیری جمهوری ترکیه، دست بالا را به ملی‌گرایان بدهد.

بعد از برچیده شدن خلافت تعدادی از رهبران جهان اسلام از جمله ملک فواد، پادشاه مصر و شریف حسین، امیر مکه، تلاش کردند این نهاد را برای دستیابی به اهداف سیاسی احیا کنند اما موفق به این کار نشدند.

با این اوصاف مرور تاریخ خلافت نشان می‌دهد که حرف‌های رهبران و فرماندهان درباره آن -حتی اگر بعضی از آنها به صورت واقعی به لزوم متحد کردن مسلمانان اعتقاد داشته باشند- با ایده‌ و دیدگاه مسلمانان معتقد به نهاد خلافت، سازگار نیست. برای بسیاری از شاهان و سلاطین، خلافت تنها ابزاری برای دادن مشروعیت دینی به حکومت آنها بوده است.