آن چه که ما در تاریخ به نام نهضت ملی و نهضت مصدق می خوانیم در آن این دو عنصر وجود دارد
1- مقابله و مخالفت با بازگشت به استبداد
2- تأمین استیفای حقوق یعنی نفت یعنی مولفه حاکمیت ملی کل ملت و منابع آن.
در انتخابات مجلسی که در اوج قدرت و محبوبیت جبهه ملی برگزار و مردم هم در آن شرکت کردند اکثریت مخالفان مصدق رای آوردند. مصدق از این تجربه به این نتیجه رسید که مسئله تفکیک قوا به آن نحوی که در قانون اساسی گفته شده در کشورهایی نظیرما عملی نمی شود. این ها بیش تر صوری هستند. متن قدرت جای دیگری است. لذا به این نظر رسید که باید تغییری در ساختار دولت بدهد
بعد از رای تمایل مجلس، قانوناً نخست وزیر باید کابینه خود را به شاه معرفی میکرد. معمولا وزیر جنگ توسط شاه تعیین می شد ولی مصدق گفت پیشنهادم این است که خود من این وزیر را تعیین کنم. شاه نپذیرفت مصدق هم اعلام کرد اگر این نباشد نمیتواند کار کند چون باید اختیار قوای مسلح در اختیارم باشد تا بتوانم اصلاحاتی انجام دهم. شاه زیر بار نرفت، مصدق هم استعفا داد.
مصدق نظرش این بود که باید ساختار سیاسی ایران را تغییر بدهد لذا بخشی از برنامه اش اصلاح قانون انتخابات و بخشی دیگر طراحی اقتصاد بدون نفت بود .
در این که این لوایح مفید بود و اصلاحاتی در حوزه های مختلف ایجاد کرد، حرفی نیست. اما به نظر شما هدف نهایی مصدق از این لوایح و این اختیارات واقعاً چه بود؟
او می خواست ساختار قدرت را برگرداند، این تعبیر من از عمل او و محتوای لوایح و اصلاحاتی که کرد، است دوم اینکه او از طبقه متوسط شهری روشن فکر به طرف نیروهای مولد جامعه یعنی کارگران و کشاورزان و معلمان و بعد هم قضات روی می گرداند. برای کارگرها قانون بیمه های اجتماعی را نوشت و تصویب کرد و سازمان بیمه های اجتماعی از زمان مصدق تکمیل شد. از طرف دولت بود بعد هم رفت مجلس تصویب شد. یکی دیگر از کارهایش قانون 80 درصد بهره مالکانه بود که به نفع دهقانان و روستاییان انجام شد.
مصدق یکی از تجربه هایی را که از دوره های قبل از نخست وزیری اش کسب کرده بود، در این دوران پیاده کرد یعنی پایگاه اجتماعی و سیاسی خودش را تغییر داد.و کارگر ها را به عنوان نیروهای مولد مورد توجه قرار داد چون فکر می کرد اگر اقتصاد قرار باشد بدون نفت باشد، باید بخش های دیگر اقتصاد و نیروهای انسانی فعال شوند، هم اشتغال ایجاد می شود و همه این ها خودشان از این برنامه پشتیبانی می کننددیگر این که اگر رشته های دیگر اقتصاد رشد کند، ما از درآمد نفتی بی نیاز می شویم چون درآمد نفت تا آن روز فقط صد در صد به بودجه دولت کمک می کرد. یعنی دولت بودجه جاری اش را از نفت می گرفت. تاکیدی هم بر این نبود که سرمایه گذاری شود. مصدق هم موضعش این بود که نفت از بودجه جاری خارج شود،و دولت وابستگی به مالیات و نه به نفت داشته باشد. این فکر دموکراتیکی است چون وقتی دولت وابسته به مالیات باشد، محتاج مردم است و مجبور است رضایت آن ها را در نظر بگیرد.
آن زمان که مصدق مجبور شد اختیارات بگیرد به خاطر این بود که مجلس مردمی و همراه او نبود. ولی اگر مجلس مردمی بود و با دولت همراه می شد، نیازی به گرفتن اختیارات نبود. حالا چرا مجلس مردمی نیست، یک دلیلش این است که مردم نمی توانند اراده شان را در انتخابات اعمال کنند. به نظر می آید علت این وضعیت هم این است که مردم سازماندهی ندارند، حزبی وجود ندارد، فرهنگ دموکراتیک و مشارکت در انتخابات نهادینه نشده است. این مشکل بعدها هم ادامه پیدا می کند.
در 28 مرداد مردم رهبری نداشتند، سرگردان بودند. خود جبهه ملی نمی دانست چه کار باید بکند. یک دلیل این که جنین جبهه ملی اساساً در شرایط آسان به وجود آمده بود. تشکیلاتی نبود که در شرایط سخت یا مبارزات مخفی بتواند کار کند جبهه ملی اصلاً برای مقاومت ساخته نشده بود.
اشکال دیگر این بود که تشکیلات جبهه ملی متشکل از چند حزب بود. یعنی یک ایدئولوژی یا تئوری راهنمایش نبود. فقط سلیقه اشخاص بود. اشخاص هم با یک دیگر مشکل داشتند
ما بحث می کردیم که چرا ایران این طوری شد؟ در حالی که در این زمینه ها هند از ما جلوتر بود، نهضت هندی یا همین کنگره خیلی شخصیت تربیت کرد که نهرو و گاندی جز آن ها بودند. آدم های بزرگی که فهمیده بودند جنبش را چگونه رهبری کنند. 70 سال هم هست که کنگره سرپاست و قدرت دارد. ولی در ایران ما فقط مصدق را داشتیم .
از مهندس بازرگان شنیدم که جبهه ملی شانس آورد کودتای 28 مرداد شد. اگر این اتفاق نیفتاده بود چند تا انشعاب در آن صورت گرفته بود چون وحدت و پیوندهای ایمانی ندارند. به همین دلیل بود که بعد از 28 مرداد که نهضت مقاومت درست شد، تفکر این بود که یک ایدئولوژی ایمانی اعتقادی هم لازم است.
با این شرایط بود که جبهه ملی در شرایطی که کودتا می شود نمی داند چه کار کند. مردم واقعا بی سرپرست بودند. از همه داغ تر و پرکارتر داریوش فروهر بود که او هم نمی دانست چه کار کند. مسئله دیگر این که به قول مهندس بازرگان ضربه، ضربه شدیدی بود. مردم گیج بودند. وقتی نهضت مقاومت اواخر شهریور راه افتاد یک دفعه در مهر و آبان و آذر راهپیمایی های بزرگی ایجاد شد. کل بازار تعطیل شد. مردم ریختند در خیابانها. دانشجوها و بازاری ها با هم همراهی کردند. این نشان می دهد پتانسیل مردم بوده ولی سازمان دهی نبوده و بین رهبری هم اختلاف بوده است.
مردمی که 30 تیر در صحنه بودند و توانستند حاکمیت استبدادی را به عقب برانند طبعاً اگر مورد توجه قرار می گرفتند و سازمان دهی می شدند یک سال بعد هم در کودتای 88 مرداد شاید می توانستند نقش جدی بازی کنند؟
یکی از عللش شخص دکتر مصدق است. به دلیل این که وقتی قیام 30 تیر اتفاق افتاد، بعد از آن مرتب توطئه های زیادی می شد. یکی از آن ها ماجرای 9 اسفند 1331 بود. بعد ربودن و قتل سرلشکر افسر طوس بود. برای همه روشن شده بود که این نهضت دشمنانی دارد؛ یکی دشمنان خارجی و برخی دشمنان داخلی و حتی داخلی داخلی.
لذا در آن زمان خیلی ها به فکر این افتاده بودند که باید به نحوی از نهضت حفاظت شود و قاطعیتی به خرج داد. از جمله مرحوم خلیل ملکی و مرحوم فروهر به دکتر مصدق پیشنهاد کرده بودند اگر شما قبول کنید ما حاضریم افرادی جمع آوری کنیم و شما هم آموزش آن ها را انجام بدهید تا به عنوان گارد ملی باشند ولی مصدق به عناوین مختلف از این کار شانه خالی کرد.
برای این که هنوز فکر می کرد توده ملت در مقابل استعمار متحد و منسجم اند. در حالی که چنین نبود و توده ملت هم دچار این تشتت هایی شده بود. لذا این نقد بر مصدق هست که این کار را نکرد. در حالی که اگر چنین سازمانی در 28 مرداد بود به آن سادگی کودتا پیروز نمی شد.
یک سوال کلی هم در این زمینه دارم ملت ایران چندین بار برای رهایی و مبارزه با استبداد اقدام کرده و در مرحله اول هم پیروز بوده اما در ادامه کارموفق نبوده ایم یعنی استبداد باز تولید شده است. چرا؟
این که در ایران چرا استبداد مرتباً باز تولید می شود را قبلاً گفته ام. ما عادت داریم همیشه دلیل تداوم استبداد را با قدرت خارجی استعمار یا قدرت طبقات ستمگر و فائق و قدرتمند داخلی یا یک استعداد موجود مثل سلطنت بدانیم. طبعاً این ها همه هست ولی فقط این نیست. به دلیل این که اتفاقاً افول دوره های آزادی از آن موقع شروع شده که نهضت پیروز شده است. مثلاً در مشروطیت بعد از فتح تهران، اول بین خود نخبگان اختلاف می شود. یک عده تندرو و یک عده غرب زده بودند. یعنی درگیری بین رهبران جنبش بعد از پیروزی مشروطیت بود.
بنابراین یکی از دلایل این که استبداد بازتولید میشود مسائل فیمابین خود نیروها است. این نکته را من در تجربه خودم دیدم. نیروهای ایران چه قبل از انقلاب، چه قبل از نهضت ملی، چه در جریان نهضت ملی در زمان مصدق، چه بعد از انقلاب با همدیگر یک نوع وحدتی دارند اما وقتی سرکوب برداشته میشود همین نیروها آن سعه صدر و وحدت را ندارند. یعنی عامل مشترکی بین شان وجود ندارد که به همه به آن دل بسته باشند منافع ملی دست دوم شده بود. همین روحیه موجب می شود هیچ وقت وحدت درازمدت پیدا نکنند. دلیل دیگری که در ایران استبداد دائماً بازتولید میشود وجود رادیکالیسم در نیروهای نهضت است. این رادیکالیسم در درون یک نهضت اقتضا میکند که هرکس حرف تندتر و داغ تر می زند مقرب تر می شود. موضع تند و داغ داشتن می شود سکه رایج. در این فضا عقلانیت تعطیل می شود. پوپولیسم رشد می کند. نخبه ها منزوی می شوند. چون این ها می خواهند استدلال کنند، نظریه دارند، کسی خریدار شان نیست. بنابراین در ایران این رادیکالیسم و نتیجه اش پوپولیسم یکی از زمینه سازهای باز تولید استبداد است.